من سودایِ نوشتن دارم، رمان، مقاله، داستانکوتاه، فیلمنامه، فرقی نمیکند، میخواهم نویسنده باشم و میشوم (شعار).
برای همین باید خوب بدانم، هرگز مطالبم را در دنیای مجازی، قرار ندهم، مطلب سادهایست.
آنچه مشخص است اینکه در فرهنگِ عامیِ ما، نویسندهگی چنان منزلتی ندارد، نویسنده کسیست که مدام اینطرف و آنطرف وِلگردی میکنند و سرِ آخر تخیلاتشان را با این ولگردیها در هم میآمیزند و آنان را به خوردِ مخاطبان میدهند، بیشک سیگاریاند و شاید فراتر از این دودها، خرجیشان را هنوز پدرمادرشان میدهند. نویسنده یک مفتخورِ تمامعیار است که زحمت زیادی برایِ خلقِ آثارش نمیکشد و مهمترین کاری که از دستش برمیآید سرگرم کردنِ نوجوانان است.
حقیقت جز این است، اگر با پیگیرِ فضایِ داستانیمان بوده باشید، مطمئناً با کتابِ آدابِ روزانه هم برخورد داشتهاید، کتابی از نشر ماهی، که برنامههای روزانهی مشاهیر و آدمهایِ موفق درش هست، و نویسندهها هم، هم. یکی از کارهایی که میانِ نویسندهها متداول است اینکه، همهگی از خواب که برمیخواستند مثلِ یک کارمند سختکوش که اگر پنج دقیقه دیر به سرِ کار برسد صاحبکارِ عقدهایاش تنبیهاش میکند و اخراج، در زمانِ مقرری پشتِ میزِ کارشان مینشستند و فقط مینوشتند، فرض میکنم بروسلی قبل از اینکه رویِ دو انگشتش شنا برود، نویسندهگی میکرده.
تا اینجایِ کار ظاهراً هیچ مشکلی نیست میانِ هدفِ نویسنده و نشرِ مطالبش در دنیای مجازی، اما اگر خوب توجه کنیم، دنیایِ مجازی یعنی صرفهجویی در وقت، صرفهجوییِ عظیم در وقت، و کم کردنِ فاصلهها، این ظاهراً خوب است، نویسنده حالا میتواند بلافاصله پس از آخرین نقطهای که در متنش میگذارد، آن را برایِ خیلِ عظیمِ مخاطبانش هم بفرستد، فقط چند کلیکِ ساده، حال اینکه سفرِ متنِ یک نویسنده در سالهایِ پیش، از دستنویسِ اولیه تا صفحهی اولِ روزنامه یا چاپِ کتابش، در بهترین حالت به 24 ساعت، و در بدترین شاید سالیانِ سال طول میکشیده است. پس خوشا به حالِ نویسنده؟ که آنهمه وقت دارد تا به نوشتههایِ بعدیش اختصاص دهد؟
از طرفی، نویسنده نمیتوانست در آن، آخرین نسخهی اثرش را ببیند، چون مجبور بود از میانِ انبوهِ کاغذهایِ خط خورده، اثرِ سلاخی شدهاش را بازخوانی کند و برایِ رسیدن به یک ظاهرِ شکیل آن را باز بنویسد، این یعنی نویسنده مجبور بود چندینبار یک چیزِ واحد را بخواند و باز بنویسدش فقط به این دلیل که میخواهد یک نسخهی نهایی را به طورِ کلی موردِ خوانش قرار دهد. این قضیه در کارِ عکاسان نمودِ بهتری دارد، مثلاً عکاسی با محدودیتِ حلقههایِ فیلمِ موجود در کیفش، با منظرهای مواجه میشد و شروع به گرفتن چند عکس محدود میکرد، و بایست یک هفتهی تمام صبر میکرد تا آن نگاتیوها تبدیل به ورقههایِ عکس شوند، مهم آن اتفاقیست که برایِ عکاس، یا نویسنده، در طولِ مدتِ خلقِ اولیهی اثر و خروجیِ آخری میاُفتد، عکاس عکسش را ندارد، اما مدام آنچه را در دوربین دیده، و باور دارد در نگاتیوش ثبت کرده، با خودش مرور میکند، تصورش میکند، و باز از اول، فکر میکند: عجب عکسِ معرکهای. نویسنده مدام با خودش فکر میکند، بله، بالاخره زمانیکه بتوانم تمامِ نوشتهام را از اول تا آخر بخوانم، خواهم دید چه شاهکاری خلق شده. اما زمانی که خروجیِ آخری به دست خالقِ اثر میرسیده، خالقِ اثر فحش میداده، و فکر میکرده حتماً اشتباهی رخ داده، این آن چیزی نیست که من خلق کردم، این افتضاح است!
به زبانِ ساده، نویسنده، مدام اثرش را در ذهن تکرار کرده، و ضوائد و نقصهایِ آن را فراموش کرده، در ذهنش از اثرش یک شاهکار پدید آورده که بسیار بهتر از اثرش بوده. عکاس نیز همینطور.
حالا دنیای مجازی دو مشکلِ بزرگِ نویسندهگان را حل کرده، در عوض، مشکل را در سطحی بزرگتر به وجود آورده. آن زمانی که در دنیای مجازی برایِ نشر ذخیره میشود، کارکردِ معکوسی بر وضعیتِ کلی نویسنده میگذارد و زمان بیشتری را از او میسوزاند، اگر یادمان باشد، نویسندگان بزرگ متداولاً با یک برنامهی معین به نوشتن یک مقدار مقرر در روزهایِ متداول میپرداختند، این یعنی نویسندهگان صبری فولادین داشتند، فقط تصور کنید، دولتآبادی چطور کلیدر را نوشته، یا پروست، در جستجویِ زما نِ از دست رفته را، یا تولستوی، جنگ و صلح را، جیمز جویتس، اولیس را با آن حساسیت و پیچیدگی. حتی خواندن این کتابها هم آدم را از پا در میآورد. صبرِ آنها به نوعی اجباری نیز بوده، آنان چه میخواستند چه نه، باید زمانِ نسبتاً زیادی را برایِ آثارشان صرف میکردند، حال اینکه ما نه، ما به صبر بیاحترامی میکنیم، ما میتوانیم هرلحظه که دلمان خواست مطلبمان را نشر کنیم، پس باید حریص و بیصبر هم باشیم تا هرچه بیشتر و سریعتر به این امر بپردازیم، به همین سبب تاثیرگذارترین شبکهی اجتماعی دنیا میشود توییتر با آن همه محدودیت.
صبر که از بین میرود، شما به نوشتن کاریکلماتورها راغبتر میشوید تا رمانهایِ 400 صفحهای، و به نظر شخصیام کاریکلماتورها برایِ دنیایِ سرمایهگذاریاند، تاثیر سطحی، کوتاه مدت، و انبوه، از طرفی، نمونهی توییتر نشان داده که، کاریکلماتوریستهایی که کتاب چاپ کردهاند، چهقدر آثارِ نازلتری به نسبت اعضایِ یک شبکهی مجازی دارند. این در حالیست که شما، معتاد این فضایِ مجازی هم خواهید شد، چرا؟ چون ارتباط دوطرفه است، شما با کمترین زمان ممکن، میتوانید به تاثیرگذاری زیاد (از لحاظ ابعاد نه عمق) و شهرت برسید، و مگر نویسندههایِ دنیا، یا حتی فیلسوفها دقیقاً کاری خلاف این میکردند؟ کامنتهایِ زیرِ مطالبتان شما را در خود غرق میکنند.
این وضعیت مساویست با صفحهی ورد رمانتان که در لبتاپِ رویِ میز، ساعتهاست منتظرِ اضافه شدنِ کلماتِ جدید است، و شمایی که رویِ صندلی نشستهاید و دارید در جایی، زیرِ پستی بحث میکنید. یعنی صرفهجویی وقت و انرژی به وسیلهی فضای مجازی، و هدر دادن چندین برابرِ آن در فضایِ مجازی.
از طرفی، فضایِ مجازی، با بیصبر کردنِ شما، شما را از موهبتِ بازنویسی و تهنشین شدنِ مطلبتان در ذهنتان محروم میکند، فقط یکبار به پستهای اولیهی صفحهتان سر بزنید و با انزجار آنها را بخوانید تا متوجه منظورم بشوید.
با تمامِ این حرفها، پس من چرا در حالیِ نوشتن در فضایِ مجازیام؟
مطب، برآمده از ذهن خود نویسنده است، با توصل به مقالهای از محمدحسن شهسواری، و گفتههایش، و نیز کتابِ لذتی که حرفش بود از پیمان هوشمندزاده، نشر چشمه.