"مگه تمام عمر چند تا بهاره؟"
با شنیدن این جمله ناخودآگاه این حقیقت در ذهن آدم شکل میگیره که زندگی رو به تعداد بهارهاش و اینکه چگونه و چه قدر تونستید از این بهارها استفاده کنید و ازش لذّت ببرید تعریف و ارزش گذاری می کنند.
شاید حقیقت هم همین باشد. شاید فقط همین یک عمر را داریم و باید برای هر بهاری که در پیش است برنامه ای از قبل بریزیم که بتوانیم ار آن به بهترین نحو استفاده کنیم. شاید کسایی که با این حقیقت رو به رو میشن و میبینند که تا حالا که سالهای متمادی از عمرشون گذشته و به اندازه کافی از زندگی هاشون استفاده نکردن این تصمیم رو نگیرن که بخوان از باقی عمرشون به بهترین شکل استفاده کنن و پیش خودشون بگن که حالا که تا الان باختم بیام به جای قبول فشار شکست گذشته کاری کنم که اون دنیا بهم خوش بگذره.
اون دنیایی که شاید اصلاً وجود نداشته باشه و فقط یک بازنده برای قبول نکردن واقعیات و شکست هاش در ذهن خودش، و برای رو به رو نشدن با حقیقت و اراده نکردن برای اصلاح باقی مسیر عمر، برای خودش سرهم می کنه و از زمان باقی مانده اش هم به دنبال دلیل و اثبات و مدرک برای وجودش می گرده. اگر هم کسایی به دنبال زندگی کردن و لذّت بردن از زندگیش باشه بیاد زندگی اون رو هم خراب کنه