به نظر من اگر یک فرد در انجام پروژه های بزرگ میتونه وظایف رو تقسیم کنه و مسئولیت, مدیریت و پیگیری وظایف تقسیم شده بین افراد رو انجام بده اما ترجیح میده که تمام کارها رو پیش خودش نگه داره و مسئولیتش رو خودش به عهده بگیره و در نهایت موفق نشه و در مواجهه با سوال هایی در خصوص عدم موفقیتش جملاتی مثل "من سرم شلوغه" و "دست تنهام" رو زیاد به کار ببره, اون فرد یک آدم موثر در حوزه کارش محسوب نمیشه
حتی اگه سال ها تجربه داشته باشه, توی پروژه های مختلف حضور داشته باشه اما در نهایت در اذهان عمومی تمام اون پروژه ها پروژه های شکست خورده ی بدنام باشن, نمیتونه خودش رو یک مدیر و آدم موفق بدونه
این نوع تجربه ها اصطلاحاً Failure Experience نامیده میشن. یعنی اینکه اون فرد آدم خیلی با تجربه ایی اما یک فرد با تجربه تو زمینه شکست. شاید به ذهنتون خطور کنه که خوب بالاخره هرچه قدر بیشتر شکست بخوریم بیشتر یاد میگیریم اما در عمل اگر در حین انجام پروژه برای خودتون هدف تعیین نکرده باشید و هر از چند یکبار خودتون رو با اون اهداف و شاخص ها ارزیابی نکنید وارد همون تله ای میشید که توصیفش شد. این جور افراد باتجربه در زمینه شکست شاید به وصرت موردی و جزیره جزیره آموزه های بسیار زیادی داشته باشن که بهتون آموزش بدن اما در دراز مدت راه و روش و منششون به شما برای تبدیل شدن به یک آدم موفق کمک نمی کنه
آیا تعریف آدم موفق هم جز اینه که کسیه که در نهایت به هدف خودش (فارق از این که اون هدف چه چیزی هست) میرسه؟