گویی شیره وجودم را مکیده اند
نای جنبیدن ندارم
البته امروز بعد از اینکه از کافه بیرون آمدم در خود رغبت حرکت به سمت خیابانهای اصلی شهر را حس کردم اما نرفتم
مدتهاست راهم را به جاهای شلوغ نمی اندازم از همان کنار خانه آرام آرام به کافه میروم و از همان گوشه به خانه برمیگردم
دیشب هم حادثه ایی مهیب در کمین بود که با ظرافت خاصی ماجرا را فیصله دادم
قضیه از این قرار بود که در تاریک و روشنی خیابان یکی از همکلاسی های دبیرستان را دیدم کاملا روبه رو بودیم دستم را به بهانه خارش پیشانی روی چهره ام بردم و با سرعت از کنارش رد شدم و سپس نفس عمیقی کشیدم ...
این هم یک جور مریضی است ....
داشتم از خستگی ام عرض میکردم
قبل تر ها انرژی بیشتری داشتم
آن وقتها یک روز خوب برای من روزی بود که حداقل بیست صفحه کتاب خوانده و ۴ ساعت پادکست گوش بدهم
اما این روزها نه
خسته ام
فکری ، روحی ، به قول فرنگی ها منتالی خسته ام ....
چند آهنگ کردی پیدا کرده ام و پدر صاحب خواننده را درآورده ام آنقدر گوش داده ام
کتاب لغت نامه معین هم گوشه ی اتاق خاک گرفته بود امروز بَرَش داشتم و چند صفحه تورق کردم حتی آن شوق به یادگیری لغات را هم از دست داده ام
درست چیزهایی را که نباید ، میخوانم
ترکیبی از هدایت و کافکا
ترکیب خطرناکیست اما تسکین عجیبی میدهد
حتی همین نوشته که میخوانید تحت تاثیر از کتاب نامه های هدایت به شهید نورایی است
راستش را بخواهید قلمم فقط زمانی جوهر میگیرد که آهنگ یا متن و کتابی غمگین و نیهیلیستی را گوش داده و بخوانم
این هم یک جور مریضی است
پری شب بود که به دواخانه نزدیک خانه رفتم و با لطایف الحیلی یک ورق الانزاپین گرفتم
در ابتدا مقاومت کردند اما بعد از شرح حالم و توضیح اینکه بابا جان من این لامصب ها را از سر سرخوشی نمیخورم ، احتیاج دارم
بالاخره به هر طریقی بود راضیشان کردم
هنگام ارائه دارو گفت این برای ده شبت بس است و بیشتر نداد
نمیداند که من حتی شبی بوده که در یک ساعت یک ورق را بالا رفته ام ....
چند وقت است بیشتر مینویسم
اما جرأت به نمایش گذاشتنشان را ندارم
در کانالی خصوصی مینویسم هیچ وقت هم قرار نیست عضوی داشته باشد
چند بار سعی کردم برخی از آنها را در کانال موسیقی ام بگذارم اما فکر کردم که مردم در مورد من فکر میکنند؟
بارها تجسم کردم که پس از خواندنشان فحشی بر پدرم نثار میکنند و کانال را ترک میکنند ...
باز هم عرض میکنم این هم یک جور مریضی است ...
از هر وجه از روحیات و اخلاقیاتم بگویم در آخر به این میرسم :
این هم یک جور مریضی است ....