ام‌البنین عجمی‌
ام‌البنین عجمی‌
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

اندک اندک جمع گردد...وانگهی یک عالمه

با سبد بزرگی در دست کنار باغچه می‌روم تا برای نهار سبزی بچینم. انقدر قد و قامت سبزی ها کوتاه است که با خودت می‌گویی اخر این فسقلی ها به چه درد چیدن می‌خورند؟ اصلا به کجا می‌رسند؟ دندانه های تیز کارد اره ای را روی ساقه ی ترد برگ های جوان می‌کشم. مامان هر وقت که برای جمع کردن سبزی می‌رفت و باغچه خالی بود می‌گفت: به قول مادرم، سبزی ها مثل گناه های ما می‌مانند. اول می‌گویی چیزی نیست. بعد که دانه دانه می‌ریزی توی سبد معلوم می‌شود، همچین کم هم نبود. سبدت به اندازه یک سفره ۵،۶ نفره، نه چندان کوچک پر شد.

از تمام حرف های اساتید در چهار سال دانشگاه، توصیه استاد بلند قامت شیمی تجزیه در خاطرم مانده. هر وقت دیر می‌آمد سر کلاس و جمع همیشه بیکار بچه ها را می‌دید می‌گفت: اگر توی همین پنج دقیقه قبل کلاس یک صفحه از جزوه رو مرور کنید، هیچوقت برای درس خواندن وقت کم نمیارین.

همیشه تاثیر امور کوچک و پیش پا افتاده را دست کم گرفته ایم، بدون توجه به اینکه همین ها هستند که می‌توانند اثرات عمیقی روی ما و زندگی هایمان بگذارند؛ مثل چکیدن مداوم یک قطره آب روی سنگ.

به توصیه استاد که هیچوقت گوش نکردم. اما حالا می‌دانم که برای نوشتن نیاز نیست یک ساعت وقت خالی داشته باشیم. توی همین پنج دقیقه های کوچک بین کارها، وقتی منتظر تاکسی هستیم، یا کوکو ها در حال سرخ شدن اند، یا همان یک ربعی که بچه ها مشغول کارتون اند و خانه از سروصدایشان ارام گرفته، می‌شود چند خط نوشت.

از کنار باغچه بلند می‌شوم و دنباله لباسم را می‌تکانم. برای مادربزرگ فاتحه ای می‌فرستم که شبیه مثالش، سبد پر از سبزی های تازه شده و قرار است چاشنی آبگوشت روز جمعه باشند و دورهمی مان را دلپذیرتر کنند.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید