ام البنین عجمی·۴ سال پیشآغاز یک سفرآدم بزرگها هم گاهی گم میشوند. گاهی در یک ایستگاه شلوغ قطار، گاهی میان روزمرگیها. کاش کسی باشد که برود پیشان، برشان گرداند به زندگی...
ام البنین عجمیدرکنج داستان نویسی·۴ سال پیششکلات مکعبیآمده بودم چیز دیگری بنویسم، اما ان چیزی نوشته میشود که قرار بوده در این وقت و ساعت نوشته شود. رزق من از کلمهها امروز این مقدار بود.
ام البنین عجمی·۴ سال پیشدرباره معنی زندگیخواندن بعضی کتاب ها آنقدر لذت دارند که آدم دلش میخواهد خواندنش را بقیه شریک شود و درباره اش با همه حرف بزند.
ام البنین عجمی·۴ سال پیشامروز جمعه نبودگمانم این روزها که شبیه هم میگذرند و تمامشان شبیه عصرهای جمعه دلگیرند؛ نیاز به اندکی درنگ دارند.
ام البنین عجمی·۴ سال پیشارثیه خانوادگیوقتی از درد و مرض های ارثی مان فراوان گله میکنیم، بی انصافیست که تمام طبع لطیف شاعرانه مان را اکتسابی بدانیم.
ام البنین عجمی·۴ سال پیشاندک اندک جمع گردد...وانگهی یک عالمهکافیست فقط یک روز وقت های هدررفته روزمان را جمع بزنیم و شگفت زده شویم. البته اگر میتوانیم با عذاب وجدان بعد از حساب و کتاب کنار بیاییم.
ام البنین عجمی·۴ سال پیشچیزی برای آغازجولیا کامرون در کتاب حق نوشتن از لذت ها و تجربه های نوشتن میگوید. بنظرم امکان ندارد کسی کتاب را بخواند و متقاعد به نوشتن نشود.