مقدمه خواندن، اصولا امری حوصله سر بری است. بعضی مقدمهها آنقدر طولانی و سختند که تند تند ورق میزنم تا برسم به متن اصلی کتاب. گاهی هم کتاب انقدر خوب و جذاب است که بعد از صفحه اخر هنوز ادم ولع خواندن دارد، این جور وقتها برمیگردم و مقدمه را نوش میکنم. اما این کتاب جدید مقدمه جذابی داشت، برعکس تورقی که در ابتدا به شکّم انداخت برای خواندن.
نمیدانم وقت نشناسی در کتاب خواندن، از خصوصیات من است یا بقیه هم دچارش هستند. باید بازار شام بساط شده در تمام اتاق ها را جمع کنم و به داد ظرفها برسم و باغچه ای که منتظر نزول قطرات رحمت است. اما کنجکاوم به رسیدن معنای زندگی، لابلای صفحه های کتاب ویل دورانت. کتاب به دست نان ها را از توستر بیرون کشیدم و کم مانده بود دستم را بسوزانم.
پسرک صبحانه نخورده تسلیم میل همیشگی بشر برای ساختن است. چهار فصل و چهل صفحه خوانده ام در باب طرح مساله معنای زیستن در علم و تاریخ و دین. و به جدال رسیده ام با اساس خلق بشر. دارم به جنین های غلتانی فکر میکنم که همه جای جهان در حال شکل گرفتن اند و قرار است حاصل موفقیت آمیز تنازع بقا باشند. فکر کردن به عاقبت دنیای کنونی و دست و پا زدن انسان، این موجود خرد و حقیر، این توده ناچیز خشم و حرص و طمع، آدم را باز میدارد از افزودن یک موجود دیگر به کره خاکی که گمان میکنم جایش در جهان ناشناخته ازلی و ابدی دیگر، بهتر باشد.
قطار لقمه های کره و حلوای پسرک طعم فلسفه گرفتهاند. از خشنودی اندکم بابت خاموشی جعبه جادو تا این وقت روز هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته، که دکمهها زیر انگشتان پسرک فشرده میشوند: مادر زهرا میخواهد به خاطر اجاق کوری دامادش طلاق او را بگیرد، کارشناس کنکور راه تازه ای برای تست های ریاضی ارائه میدهد، و خرس قهوه ای قصه دنبال غار دیگری برای تنها زندگی کردن میگردد.
تا پسرک لقمه هایش را بخورد، دوباره نفس میگیرم و شیرجه میزنم توی دنیای کتاب. کم پیش میآید کتابهای غیر داستانی اینقدر جذاب باشند که ساعت های متمادی توجهت را بگیرند و تازه مدتها هم فکرت را درگیر کنند. البته این از رسالت کتاب است، که ادم را بکشاند به ورطه تفکر؛ و الحق که آقای ویل دورانت به خوبی از پسش برآمده است.
اولین کتابی است که از این نویسنده، فیلسوف و تاریخ نگار معروف میخوانم. تا پیش ازینها اساسا علاقه ای به فلسفه و تاریخ نداشتم. اما حالا مصمم شده ام بعد از رسیدن به پاسخی که توی کتاب مطرح شده، بروم سراغ "دعوت به فلسفه" اش. همانطور که توی مقدمه کتاب نوشته، "دورانت نویسنده خوش قلمی است که سعی کرده فلسفه را از برج عاج اکادمیها، به زندگی روزمره مردم ببرد".
□
خواندنش بیش از آنچه فکر میکردم طول کشید. نه از سبب نثر و نگارش؛ بلکه ازین بابت که بعضی صفحه ها را بارها از اول خواندم، حتی هیجانی که هنگام خواندن مرا به وجد میآورد را نتوانستم برای خودم نگه دارم، با صدای بلند برای دیگری میخواندم.
اما ناداستان این کتاب، از یک داستان شروع شده: در پاییز ۱۹۳۰، وقتی که آقای ویل دورانت سرمست از نسیم نشاط بخش پاییز، مشغول جمعآوری برگهاست، مرد خوشپوشی پیش میآید و از او میخواهد دلیلی برای زندگی ارائه دهد و او را از خودکشی بازدارد. سرنوشتی از عاقبت مرد در دست نیست، اما این درخواست و این سوال، مسیر نگارش یک نامه میشود. بررسی آمار خودکشیهای در نیویورک نشان میدهد که هر ۱۷ دقیقه یک نفر دست از زندگی میشوید، چون معنایی برای ادامه آن نیافته است.
ویل دورانت در کتاب #درباره_معنی_زندگی در نامه ای به گروهی از اندیشمندان، نویسندگان، رهبران شناخته شده دنیا، این پرسش را مطرح کرده و با بیان نظریات تاریخ شناسانه خودش در فصل های متعدد، مساله را از جهات گوناگون بررسی کرده است. جواب نامه ها و در انتها پاسخ خودش به مساله معنایی برای زیستن، کتاب پرکششی را رقم زده که به عقیده من خواندنش برای هر کسی که به حداقلی از تفکر رسیده، لازم است. از آن کتاب های ارزشمندی است که یکبار خواندش کم است، باید خرید و زیر عباراتش خط کشید و کیف کرد. من که بعد از خواندنش تصمیم گرفتم به دوستانم هدیه بدهم و لذت خواندش را با بقیه هم تقسیم کنم.
□ هم نسخه الکترونیک، و هم نسخه صوتی کتاب رو میشه از اپلیکیشن طاقچه تهیه کرد.