همیشه از این سکانس توی فیلم ها خوشم می آمد: زنی روزنامه پیچیده شده دور سبزی ها را باز میکند، و به جای سبزی نگاهش به مطلبی توی روزنامه می افتد. آن را از زیر گِلها بیرون میکشد و چیزی را پیدا میکند که مدتها دنبالش بوده. اینجور وقت ها نظریه پردازان میگویند: این تصادف نیست و نشانه ای از کائنات است برای چیزی که در پی اش بوده ای.
ما روزنامه هایمان را نه برای پیچیدن دور سبزی و نه پاک کردن شیشه، که برای ساخت موشک و قایق استفاده میکنیم. البته روزنامه ها و مجله هایی که مربوط به روزگار گذشته است. حالا سالهاست که نه کسی روزنامه میخرد، نه مجله میخواند. اعضای تحریریه مجله که یکی یکی رفتند، سطح کیفی مطالب چنان افت کرد که ارشیو کردن ها روی عدد سیصد و شصت و هشت ماند و مشترک گرامی دست از کلکسیون کردن برداشت.
اگر عجله نداشته باشم، قبل از دور ریختن صفحات مجله که حالا کاغذ باطله شده اند، نگاهی می اندازم. شاید شبیه سکانس توی فیلم، چیزی به تورم بخورد. یک دسته لاغر چند صفحه ای از همشهری جوان، کنار سفره افتاده بود. ستون سمت راست، معرفی کتاب توسط یک مهمان کتاب خوان بود. و کنارش نوشته بود: مهسا ملک مرزبان. پایین کادر خاکستری هم،عکس مجری شبکه چهار، چاپ شده بود. تازه فهمیدم ایشان مترجم است. چراغی توی سرم روشن شد. یادم آمد بدون اینکه از شغل و تخصصش اطلاعی داشته باشم، همین چند وقت پیش لابلای معرفی صنایع دستی، پیج من را هم معرفی کرده بودند.
کتاب "کلمه و چیزها" را به همه واژه ورزها و انهایی که با کلمه سر و کار دارند، پیشنهاد کرده بود. کتاب چهارصد صفحه ای در باب واژه ها و تقسیم موضوعی آنها. نظریه پردازان درست میگویند. چیزها زمانی در اختیار تو قرار میگیرند که زمانش رسیده باشد. اگر این ستون را در همان سالی که چاپ شده بود میخواندم، به سادگی از کنارش رد میشدم. نام کتاب را گوشه دفترم یادداشت میکنم. و نگاهی به بقیه صفحه می اندازم. عنوان صفحه کتابباز است و توی ستون های کناری، سه کتاب دیگر هم معرفی کرده که میشده با شش هزار و پانصد تومان هرسه تایشان را خرید. رقمی کمتر از قیمت یک دفتر خالی بدون کلمه حالا. عدد انقدر عجیب است که حتی برای ما که همین چند سال پیش از انها گذر کرده ایم، باور پذیر نیست. دنبال تاریخ چاپ مجله میگردم: شهریور ۸۹