(در این نوشته منظور از رابطه، رابطهی عاطفی بین دو جنس هست که به هم میل دارند.)
بعضی از آدمها، مثل خودم در چند سال پیش، وقتی میخواهند وارد رابطهای بشوند برایشان مهم است که این رابطه بلندمدت است یا نه؟
در حادترین این مدل ذهنی، بلندمدت را تا آخر عمر در نظر میگیرند. یعنی یا وارد رابطهای نمیشوند، یا اگر شدند باید مطمئن باشند که این رابطه را تا آخر عمر میخواهند و طرف مقابل هم همچنین ایدهای دارد. یعنی میخواهند با طرف مقابل ازدواج کنند، یا حداقل احتمال ازدواجشان بالاست. بیایید اسم اینها را بگذاریم گروه ۱.
یک سری آدمهای دیگر، طولانیمدت را بیشتر از ۶ ماه در نظر میگیرند. بسته به آدمش ممکن است یکی دو سال هم در نظر بگیرند. ۶ ماه را گفتم، چون به نظرم رسید ۶ ماه زمانی است که در آن سطح خوبی از صمیمیت و اعتماد شکل میگیرد و طرفین رابطه درگیر هیجانهای اولیه نشناختن طرف مقابل نیستند. اینها را گروه ۲ در نظر بگیریم.
اما اول بهتر نیست ببینیم چرا اصلا «مدت» و طولانی بودن باید مهم باشد؟ به نظرم از اصلیترین دلایلش، هزینههای یک رابطهی عاطفی است.
در آن گذشتههای دور(مثلا همین ۱۵۰ سال پیش) حتی تلفن هم در ایران نبوده. خیلی سخت بوده با کسی رابطهی عاطفی ایجاد کرد و بدون این که کسی بفهمد زود زود طرف را دید. با احتمال بالایی بقیه خیلی زود میفهمیدند که وارد رابطه شدید.
برای همین هزینههای رابطه هم زیاد بوده. هزینههای روانی به این علت که رابطهها نسبت به امروزه کمتر خصوصی بودند. هزینههای مادی هم زیاد بوده. چون اغلب راه درست، ازدواج بوده.
از آن طرف ایجاد صمیمیت جسمی(رابطه جنسی) هم با احتمال بالایی ختم میشده به حاملگی. یک رابطه عاطفی محدود میشده به پدر/مادر شدن.
منبع بیشتر برای مطالعه:
S.exual Economics: S.ex as Female Resource for Social Exchange in Heteros.exual Interactions
برای زنان، ازدواج و یا ایجاد رابطهی جدید سختتر بوده. کافی بود اسم پسری روی دختری بماند. تا آخر خواهانش کم میشده.
اما امروزه، حداقل در شهرهای بزرگ کشور، این موارد حذف یا کمرنگ شدهاند.
اما هزینهی عاطفی یک رابطه بیشتر شده.
الیزابت گیلبرت در کتاب «متعهد» به خوبی اشاره میکند که در فرهنگهای متعددی ازدواج یک انتخاب فردی و شخصی از روی علاقه نبوده.
هم در این کتاب و هم در مقالات و کتابهای دیگر، اشاره میکنند که ربط ازدواج با عشق در تاریخ نسبتا جدید است.
در بخش طولانی از تاریخ آدمها از روی عشق ازدواج نمیکردند. حداقل عشق اولویت نبود. سازوکارهای اجتماعی و فرهنگی بیشتر تعیین کننده بود. این که وضعیت خانوادهها متناسب باشد، مرد یا زن حداقل ویژگیهای خوب بودن را داشته باشند و موارد مشابه.
[مطالعهی بیشتر: چگونه زوجهای سنتی تعریف ازدواج را تغییر دادند؟]
این باعث میشد هزینههای انتخاب اشتباه، یا یک تجربهی رابطهی عاطفی بد نه صرفا روی شخص، بلکه تقصیر جامعه باشد، تقصیر اطرافیان، فرهنگ طایفه و همهی چیزهایی که مربوط به خود شخص نیست. و این بار روانی چالشهای عاطفی را کم میکند.
در کتاب Paradox of Choice هم بری شوارتز روی همین بار روانی انتخابها مینویسد. مثال معروفی که در ارائهی تدش هم تکرار میکند، این است که ۵۰ سال پیش یکی دو نوع بیشتر شلوار جین وجود نداشت. اگر شلواری میخریدید و با آن خوشتیپ نبودید، تقصیر شما نبود. بار روانی زیادی نداشت. تقصیر جامعه بود. صرفا ۲ گزینه وجود داشت. اما امروزه، میشود ۱۰۰ مدل شلوار جین مختلف خرید و اگر خوشتیپ نباشید تقصیر شماست که یک ترکیب خوب را انتخاب نکردید.
[فهمدقیقتر: ارائهی TED بری شوارتز + کتاب Paradox of choice + فایل صوتی «دشواری انتخاب» که ترجمهی صوتی عمومی از همین کتاب است به همت شعبانعلی]
در این دوران، چون انتخاب یک شریک عاطفی یک انتخاب کاملا شخصی است، هزینهی انتخاب اشتباه هم همگی روی شخص است. هزینهی عاطفی آن زیادتر شده.
اگر تا اینجای مطلب خواندهاید، سعی کردم نشان دهم که تا همین اواخر، مدت رابطهی عاطفی به دلایل متعددی مهم بوده. مخصوصا برای زنها. بحثهای حاملگی بوده و شرایط فرهنگی.
اما زمانه تغییر کرده. اهمیت موضوعات مهم قبلی کمتر شده. امروزه، بیشترین اهمیت و اولویت را، «هزینهی روانی» یک رابطهی عاطفی دارد.
اما این هزینهی روانی هم به شدت وابسته به مدل ذهنی افراد است. یعنی چون متغیرهای تاثیرگذاری اجتماعی و فرهنگی کمتر شده، بار اصلی تاثیرگذاری روی مدل ذهنی است. مدل ذهنیای که میشود تغییر داد و این هزینهی روانی را کمتر یا بیشتر کرد.
در یکی از معروفترین داستانهای تاریخ، آریستوفان داستان این که چطور شد ایدهی «نیمه گمشده» ایجاد شد را تعریف میکند. میگوید آدمها اول ۴ دست و ۴ پا و ۲ صورت داشتند و خیلی خوشحال و راضی بودند. بعد به خدایان مغرور شدند و بعید نبود که به خدایان حملهور شوند. خدایان دنبال راهحل میگردند و زئوس خلاقیتش گل میکند. میگویند اینها را نصف میکنیم((:
[مطالعهی بیشتر: https://en.wikipedia.org/wiki/Soulmate]
این طوری میشود که هر کسی در دنیا تا وقتی نیمهی گمشدهاش را پیدا نکند فکر میکند که یک چیزی کم دارد. ناقص است. زندگی آن طور که باید باشد نیست.
این ایده در داستانها و فرهنگهای متفاوت تکثیر شده. ردش را میتوان در ذهنیتی دید که فکر میکند فقط یک بهترین انسان دیگر وجود دارد که میتوان با اون بهترین رابطه عاطفی را تجربه کرد.
ردش را میتوان در جملهی «هیچ عشقی عشق اول نمیشود» دید.
یادم است دکتر شیری در جواب جملهی بالا میگفت «مگر هیچ عشقی عشق دوم میشود؟ یا حتی عشق سوم؟» ((: یعنی این که هر عشقی و هر رابطهای لذتها و شرایط خود را دارد. فقط هم قرار نیست با یک نفر خوشبخت شویم. با آدمهای مختلفی میشود خوشبخت شد.
کسی که مدل ذهنیش مبتنی بر نیمهی گمشده است، بسیار فرق میکند با کسی که میداند میتوان با چند نفر خوشبخت شد.
در نتیجه، برای کسی که فکر میکند یک «بهترین» زن/مردی آن بیرون است که فقط باید با آن باشد، واضح است که یکی از نشانههای پیدا شدن همچنین فردی تعهد بلندمدت است. کسی که «بهترین» است تعهد بلندمدت میدهد.
و همین مدل ذهنی میگوید اگر کسی را پیدا کنیم که حالمان با او خیلی خوب باشد، حتما باید با او ازدواج کنیم، چون همچنین فردی دیگر پیدا نمیشود. یکی است در جهان. از دستش بدهیم، کسی دیگر مثل او نیست.
اما کسی که قائل باشد آدمهای متعددی است که میشود با آنها خوشبخت شد، برایش بلندمدت بودن رابطه کمتر اولویت دارد. مهم این است که هر چه بیشتر فرد مقابل را بشناسد.
حتی دکتر شیری میگفت در تعداد محسوسی از مواقع، با فردی که یک رابطهی عاطفی خوش میگذرد، لزوما ازدواج مناسب نیست. ممکن است با کسی ازدواج خیلی خوب باشد، اما رابطهی عاطفی قبل از ازدواج با همان آدم خوش نگذرد.
اینها را نوشتم تا بگویم آدمهای گروه ۱، به نظرم مدل ذهنی مفیدی ندارند. مدل ذهنیشان مبتنی بر ایدههای تخیلی مضر است. این که فقط با کسی وارد رابطه بشویم که مطمئنیم تا ابد با هم خواهیم ماند، باعث میشود شانس شناخت بیشتر جنسی که به آن میل داریم را از دست بدهیم. باعث میشود شانس شناخت بیشتر خودمان را از دست بدهیم. باعث میشود شانس شکستمان برود بالاتر، چون آدمهایی که این ایده را قبول دارند روز به روز کمتر میشود، و بعید نیست به خاطر همین باورمان به ما دروغ بگویند که جذاب بشوند.
اصلا چطور میشود بدون وارد رابطه شدن، بفهمیم که که کسی حداقلهای مورد نیاز برای یک رابطهی بلند مدت در حد ازدواج را دارد یا نه؟ بدون این که بغلش کنیم و هیجان جنسی را با او تجربه کنیم، صرفا با تخیل قرار است متوجه شویم با او ارضا میشویم؟ نارضایتی جنسی را چه کار میکنیم؟
[تابناک: نارضایتی جنسی از علل اصلی طلاق است]
اما آدمهای گروه ۲. اینها نمیدانم چرا همچنین میلی دارند. میل دارند که رابطهشان بیشتر از ۶ ماه طول بکشد. من خودم شاید جزو همین گروه باشم. دوست دارم وقتی کسی را انتخاب کردم و برایش وقت گذاشتم، ماجرا خیلی سریع و سرسری و زود تمام نشود. سرمایهگذاری کنم. دوست ندارم با کسی که میدانم نمیتوان بیشتر از ۳ هفته تحملش کرد وارد رابطه شوم.
اما میدانم که آدمها ممکن است بعد از چند ماه، بفهمند با هم جور نیستند. حتی با این که اول به نظر جور میآمدند. چون رابطهی مداوم، بخشهایی از شخصیت را نشان میدهد که همان اول مشخص نیست.
[مطالعهی بیشتر: دو طرف خوب، ولی رابطهی بد. چطور؟]
و اما بقیهای هستند که برایشان مدت رابطه مهم نیست. اگر از کسی خوششان بیاد، سریع میگویند و زیاد فکر کردن را طول نمیدهند. مهم است چند روزی خوش بگذرد. اگر ادامه داشت که بهتر، نداشت که هیچ. سرمایهگذاری زیادی نمیکنند و میدانند آدمها خیلی شبیه به همند.
اگر جدایی افتاد، به سادگی میشود یک آدم مشابه دیگر را پیدا کرد. انتظارشان از رابطه زیاد نیست که فرد مناسبش را به سختی بشود پیدا کرد.
به شخصه دوست دارم همچنین رفتاری پیدا کنم.
و در آخر بخشی از کتاب «متعهد»: