زندگی مجردی و مستقل برای تعداد محسوسی از آدمها ارزشمنده. میل دارن که یه خونه برا خودشون داشته باشن و یا حداقل با یه همخونهی مجرد دیگه باشن تا با خانواده.
تقریبا هیچ کس برای استعمال راحتتر مواد مخدر نمیخواد از خانواده جدا بشه. تقریبا اشتراک همهی دلایل «کنترل بیشتری روی زندگی» شخصی آدماست. حتی من کسی رو میشناسم که فریلنسری پول در میاره و از خونه کار میکنه. اما چون میدونه والدینش کار پشت کامپیوتر رو کار نمیدونند و حس بدی دارن که پسرشون تو خونه میشینه کار میکنه و اونم از حس بد اونا ناراحت میشه، دوست داره مستقل بشه.
این مستقل شدن در ایران برای مردان خیلی راحتتر از زنانه.
اغلب خانوادهها اجازه نمیدن دختر مجردشون بره مجردی زندگی کنه. شاید میترسند که آسیب ببینه. شاید از حرف بقیهی مردم میترسند.
شایدم از شکستن تصویر ذهنی خودشون میترسند. پدرمادرهای ما تا به این سن رسیدن، یه تصویر ذهنی از یه والد خوب برا خودشون ساختند که تو اغلبشون حفاظت کامل از دختر خانواده و تحویل دادن یه محصول خوب به بخش بعدی زندگی (شوهر) توش پررنگه. اگه بخوان این تصویر رو بشکنند، باید یه تصویر جایگزین تو ذهنشون باشه که نترسند. و چون تو ذهن ما همه چیز به هم وصله، لازمه که این تصویر جدید تا حدی با بقیهی اجزای ذهنشون هم سازگار باشه. نه کامل، ولی تا حدی نیازه.
تذکر: من زن نیستم. خواهر هم تا حالا نداشتم. هر چی اینجا میگم و پیشنهاد میکنم صرفا رو از مطالعات و شنیدههاست.
حالا اگه یه دختری بخواد از خانواده جدا بشه و مستقل زندگی کنه، چه کار کنه؟
قاعدتا اولین قدم اینه که نظر خانوادهش رو بپرسه(: خیلی از کارا انجام نمیشه، چون صرفا تو ذهن خودمون فکر میکنیم جواب درخواستمون «نه» هست. در حالیکه اگر بپرسیم، شاید جواب مثبت بگیریم.
اگر خانواده اوکی داد و پول خونه رو هم تامین میکرد که هیچ مشکلی نیست (که البته خیلی بعیده همچنین شرایطی).
اما اگر اوکی ندادن، پیشنهاد من حمله به اجزای مدل ذهنی خانوادهس. اگر اجزای این مدل ذهنی رو بشناسیم و یکی یکی روشون کار کنیم، احتمال رسیدن به جواب مثبت بیشتر میشه.
این اجزا به نظرم رسید:
اصلا نمیفهمم چرا یه آدم ۱۷ سالهی شهرستانی اگه میتونه بره یه شهر بزرگتر دانشجو باشه و یا حتی بیاد تهران، باید دانشگاه شهر خودش رو انتخاب کنه.
چرا نباید از این فرصت بزرگ دور بودن از خونه و رشد شخصیتی استفاده نکنیم؟
انتخاب رشته به شدت فرصت خوبیه برای یه دختری که میخواد در آینده مستقل زندگی کنه. کافیه به یه شهر دیگه اولویت بده تو انتخاب رشته تا خونواده عادت کنه که دخترش میتونه چند ماه شب خونه نیاد و زنده بمونه.
حتی با ترفندهایی مثل این که خوابگاه کثیفه و تو منطقهی بدی هست و بهانهی مشابه، میشه خونواده رو راضی کرد به گرفتن خونهی مستقل چند نفره با همکلاسیها.
برای زنی که میتونه هزینهی زندگیش رو تامین کنه به شدت راحتتره که خونهی مستقل بگیره. در نتیجه یکی از مهمترین قدمها میتونه ایجاد درآمد کافی برای تامین یه زندگی باشه.
بزرگترین هزینهی یه خونهی مستقل، رهن و بعد خرید تجهیزات اولیه مثل یخچال و گازه. درسته که پول زیادی میخوان، اما چون یه هزینهی زیاد دفعی هستند، شاید بشه از کمک خانواده استفاده کرد.
میخوام بگم زنی که میتونه اجاره خونه و هزینههای معمول ماهانهی زندگیش رو تامین کنه بعید نیست بتونه خانواده رو راضی کنه که تو هزینهی رهن و خریدهای بزرگ اولیه بهش کمک کنند.
اگر خانواده هم کمک نکرد، وام هست. یا همخونه شدن با کسی که پول رهن داره و اجارهخونه کمتر میخواد بده. هنوز هم فکر کنم تو بازار ایران هر ۱ میلیون تومن رهن رو به جای ۳۰ هزار تومن اجاره در نظر میگیرن. در نتیجه اگه با کسی همخونه بشین که ۱۵ میلیون تومن پول رهن داره، میتونین شما ماهانه ۴۵۰ هزار تومن بیشتر بدین و با هم همخونه بشین.
من هنوز فکر میکنم تا شب دیروقت بیرون موندن یه دختر، یکی از خط قرمزهای بزرگ تعداد زیادی از خانوادههاست.
اما اگه خانواده عادت کنه یه دختر تا دیروقت بیرون بمونه و بعد سالم برسه خونه، احتمالا اهمیت این موضوع تو ذهنشون کمتر میشه.
من اگه دختر بودم، سعی میکردم توجیهات منطقیای جور کنم برای دیر رفتن به خونه. و هیچ توجیهی فکر نکنم از کار قابلقبولتر باشه. سعی میکردم اگه محیط کاری اجازه میده، تا دیروقت بمونم سرکار و بعد برم خونه. و اگه خانواده گیر داد، یه تاییدیهای از مدیرم و یا شرکت بگیرم که این میمونه کار میکنه و برا مفیده.
اگر ترفند کار نشد، سعی میکردم دورهمیهای کتابخونی یا دعاخونی یا خیاطی جور کنم. یا هر چیزی که برای خانوادهی من برای یه دختر ارزشمنده و ترکیبش کنم با دیر رفتن به خونه.
مثلا یه دورهمی کتابخونی راه میانداختم از ۸ تا ۱۰ شب و توجیه میکردم که قراره فلان کتاب رو بخونیم و اون یکیها سر کار میرن و نمیرسن زودتر از این تشکیل بدیم. و این که فلانی و فلانی هم هستند که میشناسین و مطمئن باشین اتفاقی نمیافته. برگشتنی هم با اسنپ برمیگردم و شماره پلاکش رو براتون اساماس میکنم و از این جور تکنیکهای ایجاد امنیت ذهنی.
فکر میکنم تعداد محسوسی از ایرانیها فکر میکنند شرایط جامعه برا یه زن تنها امن نیست. فکر میکنند که یه زن تنها رو همه اذیت میکنند و هر روز در معرض آسیبه.
برای همین من اگه زن بودم و میخواستم خونهی مستقل بگیرم، روی امنیتش خیلی مانور میدادم. همخونهام رو معرفی میکردم و سعی میکردم به طور مداوم نشون بدم که این همخونهام چقدر آدم سالمیه و بهش میشه اعتماد کرد.
روی ویژگیهای امنیتی جایی که میخوام خونه بگیرم مانور میدادم. این که فلان جا نزدیکش پاسگاه پلیس داره، بیشتر خانوادهان، سوپریهایش تا ۱۲ شب بازن و کوچه هیچ وقت تاریک و خلوت نیست و از این حرفا.
نه فقط والدین و آدمای ۵۰ ۶۰ ساله، بلکه خیلی از ایرانیهای دیگه رو دیدم که فکر میکنند به راحتی میشه یه زن رو گول زد، مخشو زد و باهاش سکس کرد و ولش کرد.
من اگه یه زن بودم، سعی میکردم با تعریف اتفاقاتی که میافته و جزئیات مردانی که سعی میکنند بهم نزدیک بشن ولی من ردشون میکنم، به والدینم نشون بدم که یه جلبک نیستم.
بلدم از خودم مواظبت کنم و میدونم خیلی از مردا ممکنه دروغ بگن. مردا رو میشناسم. به خانواده سیگنال میدادم که «نگران نباشین. حساب همهی مردای دروغگویی که بخوان گولم بزنند رو میرسم»(: .
من که زن نیستم، اما فکر میکنم خیلی از دخترا به خانوادهشون در مورد سعیهایی که مردا میکنند نمیگن. برا همین شاید یه پدر فکر کنه دخترش اگه بره تنها زندگی کنه و حواسش بهش نباشه، اولین مردی که بهش ابراز علاقه کنه رو عاشقش میشه و میاره خونه و همه چی رو وا میده.
اما این پدر نمیدونه که بارها و بارها مردای مختلف سعی میکنند به دخترش نزدیک بشن و این با روشهای مختلف پسشون میزنه.
فکر کنم بیشتر خانوادهها فکر میکنند دخترشون به خونهی مستقل نیاز نداره.
اما اگه بشه بهشون نشون داد و متقاعد کرد که زندگی مستقل مفیدتره، شاید نرمتر بشن.
مثلا من اگه زن بودم، بعید نبود سر کاری برم که از محل زندگیم خیلی دوره. یه چند ماهی از پیشرفت و رشد شغلیم موقع برگشت به خونه میگفتم و یه تیکههایی از تاثیر دوری راه. و این که چقدر این شرکت خاصه و آیندهش درخشانه و اینا.
بعد چند ماه شروع میکردم به کار روی ایدهی خونهی نزدیک به محل کار. این که اگه نزدیک باشم چقدر از وقتم آزادتره و چقدر بیشتر میتونم کتاب بخونم و اعصابم راحتتره و دیگه خوابم هم برمیگرده به روال سابق و زندگیم بهتر میشه.
درسته که به تنهایی شاید عامل تاثیرگذاری نباشه، اما با ترکیب با سایر اجزا یه تصویر ذهنی کاملتری میسازه از توانایی و نیاز من به یک خونهی مجردی و مستقل.
هنوز اون کلیشهی تحویل دختر خوب به شوهر فکر کنم تو ذهن خیلی از والدین باشه. بعضی از والدین فکر میکنند هنوز صاحب بچه هستند و زندگی بچهها تحت تاثیر ۱۰۰٪ی انتخابهاشونه.
پدرمادرها تو ذهن خودشون زندگی رو به چند بخش تقسیم میکنند. قبل بچهها، بعد بچهها.
برا رد شدن از مرحلهی قبل بچه که یه چند تا سکس تو مرحلهی تخمکگذاری زن خونه کافیه.
اما برا رد شدن از «بعد بچهها»، باید یه صاحب جدید خوب برای بچه پیدا کنیم. برای پسرمون یه زن خوب که زندگیش رو جمعوجور کنه، و برا دخترمون یه شوهر خوب که ازش به خوبی مواظبت کنه و اذیتش نکنه.
اما! اما میشه این مدل رو تا حدی تغییر داد. این صاحب جدید رو میشه تغییر داد به چی دیگه.
مثلا بچهای که ذهن پدر مادرش رو برای مهاجرت این طوری آماده میکنه «نترسین. دولت آلمان خیلی مواظب دانشجوهای خارجیه. زندگی رو براشون راحت میکنه. چون اصلا برا خودش بده، یه اتفاقی برا ماها بیفته آبروش میره و اقتصادش به خطر میافته. نگران نباشین.». یا دختری که در مورد کارش میگه «مدیرمون خانم مالکی خیلی مواظب ما تازهکاراس. توجه میکنه و چند باری که فکر کرده واحد کناری اذیتم کردند محکم بهشون تذکر داده».
برا خونهی مستقل هم میشه از این ترفند استفاده کرد. میشه صاحبخونهی مطمئنی پیدا کرد و با خونواده لینکشون کرد. که والدین بدونند این دختری که تربیت کردند رو دارن تحویل یه آدم مطمئن میدن. احتمال زیاد راضی کردن یه صاحبخونه برای اطمینان دادن کار سختی نباشه. صرفا مقداری پشتکار و چند تا لینک برای معرفی آدم خوب لازم داره.
فکر کنم تو ذهن بیشتر پدرهای ایرانی نگرانی از بکارت دختر خانواده هنوز وجود داشته باشه. که نکنه دختر خوشگلم رو گول بزنند و قبل از ازدواج سکس بکنه و آبروی من بره، یا نتونم شوهر خوبی براش پیدا کنم و خوشبخت نشه.
تغییر این ذهنیت احتمالا سخته. نهایت چیزی که به نظرم میرسه، اینه که هر از گاهی گزارشاتی مثل گزاش پژوهشهای مجلس با عنوان «ازدواج موقت و تاثير آن بر تعديل روابط نامشروع جنسی» رو میفرستادم گروه تلگرام خانوادگی. یا سر شام از آمارش تعجب میکردم!
آماری که میگه ۱۷.۵٪ دانشآموزان متوسطه سطحی از مساحقه (رابطهی جنسی دو زن) و لواط (رابطهی جنسی بین دو مرد) رو تجربه کردند. یا ۷۴٪ رابطهی غیرمجاز با جنس مخالف داشتند.
اما اگه من زن بودم، مهمترین ترفندم میتونست این باشه که خانواده رو مطمئن کنم که این موضوع خط قرمز من هست و تا مطمئن نشدم کسی برا ازدواج مناسبه بهش اجازه نمیدم بیشتر از حد نزدیک بشه و خانواده رو هم مطلع میکنم. هر از گاهی هم از سعیهایی که یه پسرایی کردند و من بدم نیومده به خانواده گزارش میدادم. که خانواده مطمئن بشه وقتی من پیششون نیستم، اتفاق ناجوری نمیافته و در جریان همه چیز هست.
راستی من جزو اون پسرایی هستم که بکارت برام تو ازدواج مهم نیست. یه مطلب در همین مورد نوشتم با عنوان «اشتباهِ «فقط دختر باکره میگیرم»». تو یه مطلب دیگهام در مورد بکارت، به افسانهی بکارت و این که یه نماد محدودیتآورده پرداختم: «بکارت، نماد محدودیت آور».
یه نکتهی مهمی هم که تو زندگی یاد گرفتم، اینه که لازم نیست همه از من راضی باشند. و حتی ویژگی طبیعی زندگیه که بعضی رفتارهای من نارضایتی ایجاد کنه.
من اگه نوزاد بودم و یا یه بچهی ۳ ساله مهم بود که مادرم از دستم ناراحت نشه. چون اگه قهر کنه و منو ول کنه میمیرم.
اما الآن که مثلا ۱۹ سالمه، میدونم هر ناراحت شدن خانواده به معنی طرد از خونه نیست. و حتی اگه از خونه طرد بشم، میتونم زنده بمونم.
برا همین بعید نبود اگه من زن بودم و خونهی مستقل گرفتن برام مهم بود و از همهی شرایط فقط اجازهی خونواده مونده بود، چند بار سعی میکردم رضایتشون رو بگیرم. اما اگه به کل راضی نمیشدن و چند ماه میگذشت، در یک حرکت انتهاری میرفتم خونهی جدید ۱ شب میموندم و برمیگشتم خونه. ۳ روز خونه میموندم و بعد میرفتم ۲ ۳ روز تو خونهی جدید.
که نشون بدم خانواده برام مهمه، اهمیت دارن. اما من تو خونهی مستقل گرفتن جدیام و اگه قبول ندن هم میرم خودم میمونم.
دنیا که گلوبلبل نیست و قرار نیست کسی از کسی ناراحت نباشه.
تاثیرگذاری رو تصمیمات بزرگ بقیه به نظر من مثل ایجاد یه شکل جدید تو شبکهای از نقاط متصل به همه.
سخته صرفا با پافشاری رو یه دلیل روی تصمیم بزرگ تاثیر بزاریم. یا نظر یکی رو عوض کنیم. برا همین تو این مطلب من سعی کردم چند جز تاثیرگذار برای «اجازه خونهی مستقل گرفتن برای یه دختر» رو بنویسم تا اگر کسی خواست رو نظر خانوادهش تاثیر بزاره، چکلیستی از مواردی که باید روشون کار کنه داشته باشه.
احتمالا یه پروژهی چند ماهه و حتی یکی دو ساله باشه. اما اثراتی که داره خیلی زیادن و به نظرم میارزن.