خیلیها فکر میکنند ادیسون لامپ رو اختراع کرد.
اشتباه میکنند.
واقعیت رو بخوایین، ادیسون خیلی دیر وارد بازی شد.
تو ۱۸۷۸ وقتی ادیسون ۳۶ ساله خواست رو ساخت لامپ تمرکز کنه، قبلش ۲۳ نفر دیگه لامپهایی رو ساخته بودند. لامپهایی که بعضا به طور تجاری و برا روشنایی خیابونا و ساختمانهای بزرگ استفاده میشد.
این شروع مطلب به شدت عالیاه مایکل سیمونزاه:
Forget The 10,000-Hour Rule; Edison, Bezos, Zuckerberg Follow The 10,000-Experiment Rule
تو این مطلب مایکل اشاره میکنه که چه داوینچی و چه ادیسون، چه زاکربرگ و چه بزوس، همه ایدهشون اینه باید کلی آزمون و خطا کرد. کلی باید آزمون کرد تا بالاخره چند تایی خوب و عالی در بیان.
میگه اون ایدهی ۱۰هزار ساعت مالکوم گلدول(که از رو تحقیقات K. Anders Ericsson برداشته شده بود) رو بیخیال بشین، راز موفقیت اصلی تعداد زیاد تجربه و شکست و آزمون و خطاست.
میگه که نویسندهها و موزیسینهای بزرگ هم اغلب تعداد زیادی اثر داشتند که فقط چند تاشون به قدری خوب بودند که مشهور شدند.
مثلا همین زاکربرگ یه جایی میگه در لحظه نمیشه گفت این فیسبوکاه، بلکه شاید ۱۰۰۰۰ نسخهی فیسبوک در حال اجرا باشند. هر کدوم با تغییراتی که سنجیده بشه چه تغییر مناسب تا اون نهایی بشه.
یا جف بزوس گفته که موفقیت ما تابعی از تعداد آزمونهاییاه که هر سال، هر ماه و هر هفته و هر روز انجام میدیم.
نسیم طالب هم به طرقی دگر این ایده رو قبول داره. یه جایی مضمونا اشاره میکنه که عمل کردن(تجربه) جلوتر از تئوریاه. مثال میاره که توضیحات علمی اتفاقات با رشد علم تغییر میکنند، اما مهم اینه که اثر باقی میمونه. مثالش فکر کنم در مورد بدنسازی بود که توضیح علمی جواب دادن یه روشی قبلا یه چیزی بود و الآن یه چیزیاه، ولی مهم اینه که اون فرآیند جواب دلخواه رو به ما میده.
همچنین تو کتاب Antifarigleش بود فکر کنم خوندم که ایدهش برا مدل رشد کشورها اینه که تعداد تجربهها و شکستها زیاد باشه. شرکتها و ایدهها بتونند راحت شکست بخورند و حذف بشن تا بلکه اون مناسب و بهترینه باقی بمونه و این روند هی تکرار بشه.
و خیلی بزرگ شدن شرکتها با حمایت دولتی که باعث میشه وقتی میخوان ورشکسته بشن دولت نزاره(مثلا تو همین داستان بحران بانکداری ۲۰۰۸ آمریکا) مفید نیست و باعث شکنندهتر شدن اوضاع میشه. گرچه آخرش این مدل باعث سقوط میشه، ولی حمایت بیشتر و بانکهای بزرگتری که نمیزارن ورشکسته بشن، یعنی سقوط بزرگتر.
طبق مدل ذهنی بالا، اگه فکر میکنیم نیاز به یه رابطهی عاطفی داریم، بهتره که زیاد دست دست نکنیم و بپریم وسط رابطه.
چون یه پارتنر خوب هم احتمالا با تجربه ارتباط داشتن با آدمای مختلف شناخته میشه و به دست میاد.
راحت باشیم و برا شناخت آدما تعداد محسوسی دیت بریم یا پیشنهاد بدیم و سیگنال.
این که هی فکر کنیم و وقت تلف کنیم تا یه آدم خاص پیدا بشه، باعث میشه شانس کلی رابطهی معمولی و چند تا رابطهی عالی رو از دست بدیم.
البته که میتونیم سطح این تجربههای متعدد رو با توجه به محدودیتها و نیازهایی که داریم تنظیم کنیم. مثلا شاید یکی با خودش قرار بزاره فقط با چند نفر معدود لب بگیره و آخرش فقط با یکی بره تو تخت. یا برا یکی راحتتر باشه و سک/س هم یک تفریح لذتبخش باشه. یا یکی صرفا کافه بره و بالاخره در نهایت تصمیم بگیره فقط با یه نفر باشه و با اونم ازدواج کنه.
هر سطحی رو تنظیم کنیم، با این مدل، بهتره که ارتباط با تعداد آدم زیاد رو تجربه کنیم.