هشدار: این متن رو در راستای یه تعهد(+) نوشتم. به نوعی مجبور بودم و برای همین کیفیتش پایینتره.
فرض کنید میخوان به شما یه بابدارتون بدن. یا مد شده باشه که همه یه بابدارتون داشته باشن و شما هم بخوایین داشته باشین.
قاعدتا یکی از اولین قدمهایی که میشه به سمت داشتنش برداشت، فهمیدنشه. این که یه ایدهی حداقلی ازش داشته باشیم. هرچقدر این ایدهمون مفیدتر باشه راحتتر به بابدارتونمون میرسیم. و گاهی اوقات ایدهمون ممکنه باعث بشه نرسیم و یا حتی اگه بهش رسیدیم، نتونیم اون استفادهی اصلی رو ببریم و بندازیم دور و متنفر بشیم از هر چی بابدارتونی که تو دنیا هست.
----
نه فقط برای بابدارتونها(که یه کلمهی مندرآوردیاه) بلکه برای بیشتر چیزهای دیگهی این دنیا اون تصویر ذهنی مهمه. برای این که بیشتر از اون چیز لذت ببریم و استفاده ببریم و زمانمون هدر نره، مهمه که تصویر ذهنی(مدل ذهنی) مفیدتری ازش داشته باشیم.
چه بسا آدمهایی که ایدهی خوبی از برنامهریزی، هدفگذاری، To do listها، ماشینهای شاسی بلند، یه حکومت سوسیالیست، برنامهنویس سنیور بودن، استارتاپ ایجاد کردن و موارد مشابه نداشتند و نتونستند برسند یا وقتی رسیدند فهمیدن خوششون نمیاد و خیلی متفاوته و بخش محسوسی از عمرشون صرف این شده که ولش کنند.
برای رابطهی عاطفی هم همینطوره. این که مدل مفیدتری از این که چی هست و توش چه اتفاقاتی میافته داشته باشیم باعث میشه رابطهی عاطفی بهتری رو تجربه کنیم. رابطهی عاطفیای که رضایت از زنده بودنمون رو بیشتر میکنه.
تفاوت مهم رابطهی عاطفی اینه که بر خلاف اغلب چیزهای دیگه، تقریبا همهی انسانها مجبورن به سمتش برن(البته مجبورند کلمهی دقیقی نیست). کلی فشار فرهنگی و اجتماعی و فیزیکی و روانی هست که یه انسان رو هل میده به سمت رابطه داشتن.
اما چه فهمی از یه رابطه مفیده برامون؟
تذکر: تو این متن من رابطهی عاطفی رو همون رابطهی دو پارتنر با هم، رابطهی دوستدخترپسری و موارد مشابه گرفتم. منظورم همهی روابط عاطفی(مثلا روابط دو همکار، با کتابدار مدرسه، دوست صمیمی و الخ) نیست.
جا داره تاکید کنم «مفید» در نظر من چیزی که باعث میشه به هدف زنده بودنم نزدیکتر بشم. هدفی که برای ادامهی زنده بودن و زندگی دارم. که فعلا افزایش رضایتاه*.
برای شما هم قاعدتا مفید بودن ویژگیاه که به هدفتون نزدیک میکنه. برای هر کس متفاوته.
حداقل اگر به هدف اعتقاد ندارید، باید مبنایی باشه که بر حسب اون انتخابهاتون رو انجام بدین. مفید اینجا به این معنی میشه که اون معیارها به مقدار بیشتری ارضا میشن.
و خب این چون مطلب منه و رئیسش منم(: ، تشخیص میدم مدلی مفیدتره که باعث افزایش میزان رضایت ما از تمام طول عمر زندگیمون بشه(حتی اگر به صورت کوتاهمدت، مثلا ۲ روز یا ۲ سال باعث کاهش موقت بشه، اما بعدا تاثیر مثبت زیادی داشته باشه).
* البته شاید به نظرتون برسه که این یه جور ایراد فلسفی داره. هدف زنده موندن اگه افزایش رضایت از زنده موندن باشه، یه نوع حلقه تشکیل میده که برمیگرده به خودش.
درست میگین. ولی خب فکر کردم تا این حد کافیاه و جزئی نشدم.
مدلی که من از چرایی وجود رابطه عاطفی دارم، تکاملی/فرگشتیاه. همون دلیل مشهور این که برای زنده موندنمون نیاز داشتیم تولید مثل کنیم و تولید مثل دو جنسی مزیتهای زیادی به تولید مثل تکجنسی یا حتی زنده موندن دائمی داشته.
در راستای همین فرض میگیرم که دلیل اصلی میل رابطه عاطفی با یک فرد دیگه، ریشهی جنسی و تولید مثل داره. حتی اگر من خودآگاه نباشم بهش. حتی اگه فکر کنم من که از اونایی که چال لب دارن خوشم میاد، این که جنسی نیست!(:
و در نتیجهی همین ایدهی پایه، به نظر من رابطهی عاطفی با یه فرد دیگه یعنی ارتباطی که باعث نزدیکی دو بدن به هم میشه. دستگرفتنها، بغل کردنها، بوسیدنها و الخ. یعنی در یک رابطهی عاطفی قراره اتفاقاتی بیفته که در آخر بدنها به هم نزدیک بشن و یک ارتباط جنسی شکل بگیره.
رابطهای که این مشخصهی میل جنسی رو نداشته باشه میشه مثل روابط همکارانه و همکلاسانه و مرادمریدی و موارد مشابه.
چه فرقی هست بین رابطهی من پسر با یه دختر که هر روز حرف میزنیم و میریم بیرون ولی همدیگه رو نمیبوسیم(قاعدتا از لب(؛ )، با رابطهی من با یه زن همکار که با همدیگه راحتیم و در مورد زندگیهامون حرف میزنیم و گاهی میریم بیرون؟
صرفا میزان خودافشایی تعیینکنندهس؟ میزان دادههایی که از همدیگه میدونیم؟ تعداد دفعاتی که با هم بیرون میریم؟ اگه فقط اینا باشه، میشه گفت من با همه در رابطه هستم و صرفا میزانش فرق میکنه. ۸۰ تا با سارا و ۴۰ تا با پریسا و ۳۰ تا با اصغر و ۲۹ تا با ممد.
بهتر نیست با یک مشخصهی پررنگ، یه مرز پررنگ برای تعیین داشته باشیم؟
این سوال وقتی مهمه که تعیین کنندهی «داخل رابطه/بیرون رابطه» بودن باشه. طبق مدل من صرفا بودن ارتباط جنسی تعیین کنندهس. در نتیجه سوال اهمیتش رو از دست میده.
با این حال ایدههای مختلفی هست که تو یه رابطه عاطفی چه چیزهایی رو بهتره نگیم تا رابطه دوام بیشتری داشته باشه(مثلا یکی میگفت بخشی از حرفهای خاله زنکی رو یه زن بهتره با شوهرش مطرح نکنه). تا لذت/رضایت بیشتری ببریم. بعضی ایدهها هم هست که چه چیزهایی رو حتما بگیم و تاکید کنیم(یادآوری کنیم چقدر همدیگه رو دوست داریم و مهمیم برای هم و در مورد ناراحتیهامون با هم صحبت کنیم).
اما این که به جز چند مورد خاص، تعیین بکنیم که قراره چی بگیم و چی نگیم، باعث میشه از یه رابطهی انسانی دور بشیم و شبیه یه روبات بشیم. چون روباتها هستند که مشخصه قراره چی باشن.
ماها آدمیم و تغییر میکنیم و «دِلِمون» بیشتر وقتا تعیین میکنه که چه کار کنیم و چی بگیم.