
مکان ، در برخی داستان ها به گونه ایست که اگر جذابتر از خود شخصیت ها و خرده روایات نباشد ، دست کم جذابیتش کمتر از آنها نیست. چه کسی می تواند خانه ی عجیب و غریب داستان "سقوط خاندان آشر" آلن پو را از یاد ببرد؟ یا هتل رمان "درخشش" استیون کینگ را ، که قدرت حضورش به حدیست که می تواند مردی را به جنون بکشاند؟
هنگام خواندن نمایشنامه "آنچه دلخواه تو است" کمدی شکسپیر ، نسبت به "جنگل آردن" نیز چنین حسی داشتم؛ جنگلی مرموز که خانه ی طرد شدگان جامعه است؛ از دوک و ملازمان تبعیدیاش گرفته تا دلقکی سرگردان، زنی که در لباس مردانه پنهان شده و پسر نجیبزادهای که از ارث محروم شده و برادرش قصد جانش را کرده، همه در این جنگل گرد هم میآیند. تبعید به آردن که در ابتدا مجازاتی بهنظر میرسد، تبدیل به برزخی رویاگونه می شود که جنبه ای جدید از هویت این شخصیت ها را درشان بیدار می کند و در پایان که آنها را دوباره راهی دربار می کند(جز تاچستون دلقک و جکز که در آردن می مانند) ؛ این ها به آدمهایی عمیق تر تبدیل شده اند و دیدشان به زندگی و عشق مانند گذشته نیست.
پیش از سخن گفتن درباره ی آردن ، لازم است اندکی ، به منبع الهام شکسپیر برای نمایشنامه و سبک "پاستورال" در ادبیات پرداخته شود.
منبع الهام شکسپیر برای "آنچه دلخواه تو است"، رمانیست اثر توماس لاج : (Rosalynde : Euphues Golden (Legacie که در سال 1590 به چاپ رسیده. این رمان همچون اثر شکسپیر ، یک عاشقانه پاستورال است.
پاستور در لغت لاتین ،به معنای چوپان است . ادبیات پاستورال ، سبکی ادبیست که در آن زندگی در طبیعت و روستا ، به شکل رویایی از زیستی بی دغدغه ، و ایده آل به تصویر کشیده می شود. در اشعار پاستورال این نوع زندگی ، در ضدیت با زندگی شهری که سراسر سرکوب و محدودیت تلقی می شود ، قرار می گیرد.
ریشه های این نوع ادبی، به یونان و سپس روم باستان باز می گردد. مخصوصا در زمانی که روم در حال گذر از جمهوری به امپراتوری بود، ادبیات پاستورال رشد کرد. اغلب "تئوکریتوس" (شاعر یونانی قرن سوم پیش از میلاد) را پیشگام شعر شبانی می دانند. اما شاید مشهورترین شاعر این سبک ، ویرژیل (متولد 70 سال ق.م) باشد که اشعار اینگونه اش در "بوکولیکا" آمده. در این اشعار ، شبانان در منطقه ای به نام "آرکادیا" ، زندگی ای ایده آل
دارند و اثری از هیاهوی شهری و سیاسی آن دوران دیده نمی شود. آرکادیا برای ادیبان ، به رویایی رمانتیک تبدیل می شود :جهانی از عشق و طبیعت ، که می شود در آن آسوده از تمام مشکلات تمدن پیشرفته ، زندگی کرد.
نقطه ی دیگری از تاریخ ، که گسترش دوباره ی ادبیات پاستورال را در خود دارد ، عصر رنسانس است. شکسپیر و نمایشنامه نویسان معاصرش مانند جان لی لی ، در آثارشان رد پای پررنگ این نوع از ادبیات دیده می شود.

اما آردن شکسپیر را نمی توان مانند آرکادیای ویرژیل، تماما آرمانی دانست. حتی در چنین مکان آزادی نیز انسان مشکلاتی دارد و گاه حتی در تامین نیازهای عادی مانند غذا، به مشکل بر می خورد.
دوک: در اینجا تنها ناراحتی ما تنبیهی است که نصیب حضرت آدم شد و تغییرات موسمی و تحمل سرما و یخبندان و بادهای سوزدار زمستان که وقتی بر بدنم می وزد و آن را فرسوده و مچاله می کند ، لبخند می زنم و به خودم می گویم "این دیگر چاپلوسی نیست بلکه اینها همه مشاورینی هستند که حقیقت وجودم را به من می شناسانند.مصیبت محاسنی دارد که گرچه همانند غوک زشت صورت و زهرآگین است ولی در مغز خود گوهری نهفته دارد. این زندگی ما، دور از محیط اجتماع، کلماتش را در وجود درختان و کتابهایش را در جویبارهای روان و ادعیه را در سنگها و نیکی را در همه چیز جستجو می کند و من حاضر نیستم آن را با چیز دیگری مبادله کنم."
(پرده ی دوم/ صحنه ی اول)
شکسپیر سختی های این زندگی را نفی نمی کند ولی با این حال، رنج های آردن را همچون گوهری نشان می دهد که در آخر فرد را به خودشناسی و بلوغ می رساند.
آردن بیشتر برای درباریانی که تمام زندگی خود را در کاخ ها گذرانده اند ، رویایی و متحول کننده است ؛وگرنه شبانان در آن صرفا زندگی عادی و روزمره شان را می گذرانند. حتی می بینیم که همه ی این شبانان هم در واقع آزاد نیستند. برای مثال کورین ،خود صاحب رمه اش نیست و به نوعی برده ی مردی دیگر به حساب می آید.
در این جنگل حیوانات درنده به انسان ها حمله می کنند، اما حتی این خطرات ، در انتها به رخدادی نیک می انجامند.
هنگامی که اولیور در جنگل است ، گرفتار حمله ی یک شیر می شود. اورلندو است که او را نجات می دهد. اولیور که پیش از این قصد جان برادرش (اورلندو) را کرده بود ، از اعمال خود پشیمان می شود و از او، طلب بخشش می کند. در اینجا خطر ، باعث می شود که دو برادر به هم نزدیک شوند و صلح کنند.
یا در برابر دوک بزرگ و دوک فردریک ، آردن دوباره همچون یک میانجی عمل می کند. به اینگونه که فردریک ، هنگام ورود به جنگل ، با مردی مذهبی روبرو می شود و بعد از گفتگو با او دیدش نسبت به زندگی تغییر می کند و تصمیم می گیرد برادر تبعیدی را بازگرداند.
جنگل ، هر شخصیت را به شکلی متفاوت رشد می دهد و به نوعی شاید چیزی که هر فرد به آن نیاز دارد را به او می دهد.
رزالیند که در ابتدا زیر سرکوب دوک فردریک زندگی می کند ، هنگامی که با مبدل پوشی در کاراکتر گانی مید فرو می رود ، افکار فیلسوف مابانه خود را آزادانه تر بیان می کند (حتی می بینیم که جکز را در یک بحث شکست می دهد!)، او خودش را در مقابل اورلندو ابراز می کند و از دختری کم رو ، تبدیل به شخصیتی با اعتماد به نفس و پرجذبه می شود. در حالی که رزالیند و دختر عمویش سلیا، تصمیم می گیرند از دربار بگریزند ، سلیا این جمله را می گوید :
"به سوی آزادی و نه تبعید!" (پرده ی یک / صحنه ی سوم)

به نظر می رسد جنگل طبع افراد را لطیف تر نموده و احساسات شاعرانه را در افراد بیدار می کند. می بینیم که در بسیاری از صحنه ها ، دوک و همراهانش در حال آواز خواندن اند. افکار آنها حتی خاصیتی اگزیستانسیالیستی دارد ؛ زشتی ها و بی معنایی زندگی را می پذیرند اما در عین حال سعی می کنند از آن لذت ببرند.
این تم ، مخصوصا در ترانه "blow , blow thou winter wind" که توسط آمینز خوانده می شود ، قابل تامل است. در ادامه بخشی از آن ، در ترجمه ی علا الدین پازارگادی ، آمده :
بوز ، ای باد زمستانی بوز
تو برخلاف مردمان ناسپاس
آن قدر نامهربان نیستی
و دندانهایت آنقدر تیز نیست؛
چون تو نامرئی هستی،
اگرچه نقشی خشن داری،
های های بخوان ، های های در میان بوته های سبز شمشاد
بیشتر دوستیها تظاهر و بیشتر عشقها احمقانه است
پس های های ، ای شمشاد!
این زندگی چه لذت بخش است.

البته در این میان شخصیت جکز در جنگل دچار نوعی مالیخولیا شده. او از خوش گذرانی لذت نمی برد و بیشتر ترجیح می دهد در تفکرات فلسفی خود غرق شود. جکز شخصیتی حساس است که حتی از رنج حیوانات نیز غمگین می شود. جنگل برای او ، جایی برای بازیابی خود و مکانی برای جستجوی معناست.
جکز گفت :"آری ای حیوانهای فربه و دنبه دار ، به تندی بگذرید چون رسم شما همین است ! چه لزومی دارد که این حیوان بیچاره ی مفلوک را نظاره کنید!" و او با این کلمات خشم آلود شهر و روستا و دربار را و حتی زندگی کنونی ما را مخاطب ساخت و سوگند یاد کرد که ما جز موجوداتی غاصب و ستمگر نیستیم که بدتر از همه چیز حیوانات را به وحشت می اندازیم و آنها را در قلمروی که طبیعت به آنها واگذاشته است نابود می کنیم.
(پرده ی دوم صحنه ی اول)
همین اهمیت دادن به زیست محیط و دقدقه های این چنینی ، باعث می شود پس از گذشت چندین قرن ، "آنچه دلخواه تو است" هنوز هم اثری قابل درک و حتی به روز باشد.
آردن در واقعیت جایی میان فرانسه ،بلژیک و آلمان کنونی قرار دارد. همچنین گفته می شود که آردن نمایشنامه ، می تواند نشانه ای از جنگل آوون در استافورشایر باشد که شکسپیر خود در آن منطقه متولد شده. همچنین ، این نکته نیز می تواند جالب باشد که نام خدمتکار مادر شکسپیر "آردن" بوده.

در آردن شکسپیری ، به مارها و ماده شیرها بر می خوریم ، در صورتی که در آردن واقعی چنین حیواناتی دیده نمی شوند و این مناطق در اواخر قرن شانزدهم ، معدن های فعال داشتند و جنگل زدایی آغاز شده بود. همانطور که به نقش تبدیل جمهوری روم به امپراتوری در رشد ادبیات پاستورال اشاره کردم ، اینجا نیز فکر می کنم چنین مسئله ای در کار باشد. هر گاه که محدودیت ها بیشتر می شوند(از یاد نبریم که اواخر دوران الیزابتن مجازات سیاسی در سیستم حکومت افزایش پیدا کرده بود) یا وقتی که انسان در مرحله ی پیشرفت بیشتر صنعت و تکنولوژی قرار می گیرد ، دچار نوعی نوستالژی برای دوران پیش از این شده و از اضطراب زندگی جدید ، به طبیعت ، که ریشه های خود را در آنجا می داند ، باز می گردد.
پس بیراه نیست اگر بگوییم آردن شکسپیری جایی میان واقعیت و خیال قرار می گیرد. در واقع شاید آردن "آنچه دلخواه تو است" ، نه آن آردن حقیقی ، بلکه منطقه ای ساخته ی ذهن نویسنده باشد.
ساکنان آردن نام های گوناگونی دارند که برخی انگلیسی (مانند ویلیام و آدری) هستند و دیگران نام هایی اگزوتیک دارند(سیلویوس، کورین، فیب) ؛ با اینکه داستان در فرانسه اتفاق می افتد ، جنگل همچون برزخیست که هویتی خارج از دنیای بیرون دارد و با قواعد خودش می گردد.
شاید برزخ ، کلمه ی مناسبی برای توصیف آردن باشد. منطقه ای میان واقعیت و دنیای روحانی و خیال ، که افراد برای مدتی در آن گم می شوند ، در همین گم شدگی خودی جدید را کشف می کنند ، متحول می شوند و بعد به جایگاه حقیقی خودشان بر می گردند. تثبیت هویت در اینجا ، برای چندی از مهمترین شخصیت های نمایشنامه با ازدواج کامل می شود.
در نهایت می توان گفت که مانیفست آردن ، عشق است.
عشق انسان به حیوانات و طبیعت اطرافش ، عشق میان دو برادر ، عشق رمانتیک ؛همین ها هستند که در آخر گره های نمایشنامه را باز می کنند و ما را به پایانی شاد می رسانند.
مشکلات در آردن نه با سرسختی ، بلکه با نرمش در رفتار و دلسوزی حل می شوند.
در اینجا اورلندو برای اولین بار ، با دوک و همراهانش روبرو می شود و در مواجه با آنها شمشیر می کشد:
دوک : چه می خواهی؟ نرمی تو بیش از زورت ما را نرم خواهد کرد.
(پرده ی دوم/صحنه ی هفت)
اورلندو می گوید:
اگر هرگز سر سفره ی مردی نیک سرشت نشسته اید و اگر هرگز اشک چشمان خویش را پاک کرده اید و مفهوم ترحم به دیگران را ترحم به خویشتن می دانید؛ بگذارید سخنان نرم جلب ملاطفت شما را بکند ؛ به این امید سرخ می شوم و شمشیر را در نیام میکنم.
شاید به همین دلیل است که آردن مکانی واقعی نیست و "آنچه دلخواه تو است " یک کمدی به حساب می آید : تصور دنیایی که با عشق ، دلسوزی و نرمش نشان دادن ، همه چیز حل می شود و انسان ها در نهایت، نسبت به هم بخشش نشان می دهند ،زیباست ؛ اما واقعی نیست و حتی به نوعی کودکانه و خنده آور است.
در چنین دنیای تاریکی ، شاعران و نویسندگان هستند ، که به ما مجالی می دهند که تصور کنیم ؛ دنیایی را که در آن انسان ها به معنای واقعی در کنار هم، "زندگی" می کنند و نه چیز دیگر.

کسی که از آرزو می پرهیزد
و دوست دارد در آفتاب زیست کند
و در جستجوی غذای خویش باشد
و از آنچه می یابد خشنود است
به اینجا بیاید ، به اینجا بیاید.
در این گوشه ی دنیا هیچ دشمنی
جز زمستان و هوای آشفته نخواهد یافت...
(پرده ی دوم/صحنه ی پنجم)
---------------------------------------------------------------------------
منابع :
نمایشنامه آنچه دلخواه تو است /ویلیام شکسپیر/ترجمه ی علا الدین پازارگادی
The Forest of Arden as a Liminal Site of Criticism in As You Like It) Kübra Vural Özbey Hacettepe University)
https://www.bardology.org/forests-in-shakespeare/