ویرگول
ورودثبت نام
Majid Zanjiran
Majid Zanjiran
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

زبان، جذاب است

۱. مفصل چهار انگشت دستش را کف پایت می‌گذارد و با فشار ملایم، بالا و پایین می‌برد. انگشت‌ها را نه فقط در پوست کف پا، بلکه در اعصاب عمیقت احساس می‌کنی. حسی شبیه گزگز شدن و باز شدن ماهیچه‌ها وقتی اول صبح دست و پایت را کش می‌دهی. آرامشی که در کف پا لمس می‌کنی تا نزدیکی زانوهایت موج می‌زند و بالا می‌رود. خستگیِ شیرینی به عضلاتت می‌افتد. چرا برای این حس زیبا، یک اسم مخصوص در زبان فارسی نداریم؟ مثلاً «مالیُوش».

۲. ما خاطرات اوايل کودکی را کم‌تر به یاد می‌آوریم. یکی از دلایلش این است که هنوز زبانمان رشد نکرده. مغز ما وقتی می‌خواهد اطلاعات را در قالب زبان حفظ کند، ظرفیتش بیش‌تر از وقتی است که بخواهد اطلاعات را به‌صورت تصویری ذخیره کند.

۳. یک انسان معمولی به‌طور میانگین ۴۰ هزار واژه‌ی زبان مادری‌اش را منفعلانه و ۲۰ هزار را فعالانه بلد است. یعنی ۴۰ هزار واژه را اگر جایی بشنود یا بخواند معنایش را می‌فهمد ولی اگر خودش بخواهد حرف بزند یا بنویسد، فقط ۲۰ هزار واژه به ذهنش می‌رسد. هرچه دایره‌ی واژگان فعالمان بیش‌تر باشد، هوش و شناخت بالاتری داریم و در فهمیدن و فهماندن مطالب قوی‌تر عمل می‌کنیم.

۴. مقاله‌ای از مرحوم دکتر باطنی می‌خواندم. گفته بود زبان فارسی در تولید واژگان تازه می‌لنگد، بد هم می‌لنگد.

۵. زبانی که نتواند واژه‌ی جدید بسازد، عقیم است. زبان عقیم، ذهن را هم عقیم می‌کند. (نشان به آن نشان که شماره «۲»)

۶. جالب است بدانید که دایره‌ی واژگان مردم امروز، نسبتاً کم شده؛ چون به‌جای ابراز احساسات، خیلی ساده از ایموجی‌ها استفاده می‌کنیم. البته به نظر زیاد هم بد نیست. نه؟

۷. دکتر باطنی می‌گفت علت ضعف زبان فارسی در تولید واژگان تازه، تمایل گویندگان به استفاده از «فعل‌های مرکب» و کمبود «فعل‌های ساده» است. فعل ساده یک قسمتی است؛ مثل «نمودن»، «نوشتن»، «خوابیدن». اما فعل مرکب چند قسمتی است؛ مثل «نشان دادن»، «یادداشت کردن»، «دست برداشتن». در فارسی واژگان جدید را معمولاً از فعل‌های ساده مشتق می‌کنند؛ مثل «نماینده»، «نمونه»، «نمایش»، «نما»، «نمایان»، «نماد» که از «نمودن» مشتق شده‌اند. اما فعل‌های مرکب عقیم هستند و نمی‌شود واژه‌ی جدیدی از آن‌ها مشتق کرد. گویندگان هم زیاد رغبتی ندارند که افعال ساده‌ای مثل «آغازیدن» (آغاز کردن) یا «سرفیدن» (سرفه کردن) را بسازند و به کار ببرند. حتی آن دسته از افعال ساده‌ای هم که رسماً ساخته شده‌اند، زیاد محبوب نیستند؛ مثل قطبیدن که معادل polarize است.

۸. فکرش را می‌کردم اگر در بین این ۲۰ هزار واژه، واژگانی همچون «مالیوش»، «生き»، «Fremdschämen» و «Morbo» را در دایره‌ی واژگانمان داشتیم، چه چیزهای زیادی را عمیق‌تر می‌فهمیدیم! کاش روزی علم آن‌قدر پیش‌رفت کند که بتوانیم همه‌ی زبان‌های جهان را مثل زبان مادری بفهمیم، از زبان‌های باستانی بگیر، تا زبان‌های زنده‌ی طبیعی، زبان‌های برنامه‌نویسی ماشین، زبان‌های منطقی و ریاضی و حتی زبان حیوانات، امواج و ذرات.

پ.ن۱. 生き: دلیلی که به‌خاطر آن صبح از خواب بیدار می‌شویم و با داشتن آن، زندگی‌مان معنادار و قانعانه می‌شود.

پ.ن۲. Fremdschämen: حس خجالتِ ما از مشاهده‌ی حس خجالت شخصی دیگر.

پ.ن۳. Morbo: علاقه به چیزهای ترسناک و آزاردهنده و مریض.

زبانادبیات
همونی که تو بچگیش می‌گفت شاه لخته.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید