آدم که اسمش، اسم گل باشه، خودبخود یهجور دیگه به گل و گیاه نگاه میکنه. بخصوص که هربار از آدم میپرسن: «چه اسم قشنگی، یعنی چی؟» بجای اینکه بگی، نام یکی از شخصیتهای نمایشنامه هملت نوشته ویلیام شکسپیر، خیلی سریع و بیمعطلی بگی «اسم گله» خیلی که کنجکاو باشن، در ادامه میپرسن: «چه گلی؟» منم میگم:« یک جور گل رز»
اما واقعن افلیا، نام گلی است از خانواده رزهای رونده به رنگ صورتی رنگپریده (سالمونی) با بوی خوش و زیاد. خب! بالاخره آدم ویژگیهای اسمش را هم به ارث میبره دیگه، زیبا و رونده (البته بیشتر دونده) و بوی خوش.
مرزهای خودشیفتگی را جابجاکردم؟ خخخ!
اما صرفنظر از شوخی کلن میونهام با گل خیلی بهتر از گیاه است. از بچگی با دیفنباخیا بزرگ شدم. مامانم از اون مامانهاییست که به هرچی دست بزنه سبز میشه. برعکس من که تا سالها، هرچی گیاه دستم میرسید، میکشتم.
اما گل یه چیز دیگه است. رنگش، شکلش و البته اگر بو داشته باشه. بوی گلهای یاس حیاط خونه مامانبزرگ، بوی خود بهشته. دیدن شقایقهای وحشی تو کوه و کمر. پیداکردن گل قاصدک، آرزو کردن و فوت کردنش. اصلن زندگی با گل گره خورده.
من نمیدونم چرا بهم دیگه گل کم میدیم. چرا تو خونههامون گل کم داریم. اشتباه نکنیدا! میگم گل، نه انواع گیاهان آپارتمانی. دیدید توی کاخها و خانههای مجلل چقدر گل هست. اصلن جزء آراستگی حساب میشه. بیخود نیست شاه و ملکهها عمرشون زیاده. اینم یکجور رسیدگی به خوده دیگه. چشمنوازه، زیباست، دلانگیزه.
خیلیها میگن، گل چرا؟ عمرش کوتاهه، این روزها هم که گرونه. بجاش یه کادویی چیزی بگیرید، موندگار باشه. بدر بخوره. اما من میگم، هرچی میخوای بخری، بخر اما شده یک شاخه گل هم بذار کنارش. ببین چه غوغا میکنه.
تابحال شده، بیهوا واسه یکی گل ببری یا برات یکی همینطوری گل بیاره؟ دیدی چه حالی میده به آدم.
به همدیگه گل بدید. تو خونههاتون گل بگذارید. کیفیت زندگی با همین چیزها بالا میره. میگی نه، امتحان کن.
میخوام یک باغ بخرم. همیشه دلم یک باغ میوه میخواست. یک باغ میخرم پر درخت میوه. کلی هم خودم میکارم. همین موقعها توی اردیبهشت که زیباترین ماه ساله، شکوفه میدن. کلی هم گل میکارم. دیدی باغبونا حالشون خوبه. اصلن باغبونی شغل بهشتیه.
به همدیگه گل بدید. تو خونههاتون گل بگذارید. منم دیدید، بدانید و آگاه باشید که هم اسمم گله، هم عاشق گلم هم خودم گلم.
این مجموعه، وصف عشق من است به غیرانسانها. قسمت بعدی: رقص