ویرگول
ورودثبت نام
افلیا فصیحی
افلیا فصیحی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

مجموعه عشق من | قسمت 1: بی ام و

شاید بتوان گفت که طولانی‌ترین عشق من در زندگی، علاقه وافر، وافادارانه و خدشه‌ناپذیرم به اتوموبیل «بی ام م» است. این علاقه در کودکی و توسط پدرم بوجود آمد. چراکه در دهه 60 شمسی، یک عدد، بی ام و شامپاینی –مدلش را یادم نیست- خرید. چنان به آن رسیدگی می‌کرد و از آن مراقبت که من با خود می‌گفتم حتمن بسیار ارزشمند است که چنین توجهی را به خود جلب می‌کند.

از همان زمان شیفته‌اش بودم. تقریبن از همان زمانی که ماشین و ماشین‌سواری را شناختم، بی ام و را دوست داشتم. البته آشنایی‌ام اول با بنز بود. او هم برای خودش ابهت و کلاسی دارد. یک شکوهی دارد که انگار وقتی سوارش می‌شوی باید خیلی باشخصیت باشی.

اما بی ام و، در عین زیبایی و کلاس، اسپرت و فان هم هست. انگار بهت می‌گوید با من همه کار می‌توانی بکنی.

از ماندگاری، طراحی و استحکام آن هرچه بگویم کم گفتم. می‌توانید مجموعه «عملیات غیرممکن» تام کروز را ببینید تا متوجه شوید چه می‌گویم. اصلن بگذار از زبان کریس بَنگل از شرکت بی ام‌و بگویم: «ما اتوموبیل نمی‌سازیم، بی‌ام‌و آثار هنری متحرکی که عشق راننده به کیفیت را بیان می‌کند، می‌سازد.» (کتاب ذهن کامل نو، دانیل‌ه.پینک)

از رنگهایش که دل را می برد. آبی اقیانوسی‌اش که شکوه دریاست و رنگ آلبالویی‌اش، مثل بستنی قیفی شاتوتی خوشمزه است.

البته بگویم فقط عاشق برند و همه مدلهایش نیستم. فقط مدل‌های سواری‌اش. شاسی بلندش را دوست ندارم. به نظرم به اندازه کافی بلند نیست، مثل جیپ و پاترول و ماشین‌های آفرود. البته پیک‌آپ هم دارد.

یک‌بار با همکارانم، جلسه می‌رفتیم. در پارکینگ محل، یک بی ام و، مدل هاچ‌بک یا استیشن پارک بود. من گفتم: « من بی ام و خیلی دوست دارم. اما از این مدلهایش اصلن خوشم نمی‌آید. به نظرم زشت است.» ناگهان همکارم با تعجب مرا نگاه کرد و گفت: « بی ام و، زشت ندارد. خوشگل و خوشگل‌تر دارد.» این دوستمان عاشق برند بود.

خلاصه این دلبر آهنین، سالهاست که دل مرا برده و غیر از چندسالی در کودکی که مزه عشقش را چشیدم، هنوز به وصالش نرسیده‌ام. اصلن اینقدر کشش دارد که به عشق کشور سازنده‌اش، زبان آلمانی یاد گرفتم. بلکم اندکی حس قربت به من دست بدهد.

اما برایتان بگویم که چه شد، این عشق دیرین ناگهان در من زنده شد. چند وقت پیش، در خیابانهای اطراف خانه‌مان خرید رفته بودم. در راه برگشت، هنگامی که داشتم از خیابان رد می‌شدم ناگهان چشمم افتاد بهش. یک لحظه نفسم بند آمد، از بس که خوشگل بود. نمی‌دانم مدلش چیست. گمان کنم سری M باشد. اما رنگ! خدایا رنگ! مشکی مات. تابحال سیاه به این جذابی ندیده بودم. یعنی دلم می‌خواست دورش بگردم. نوازشش کنم. با چنان وقار و متانتی کنار خیابان پارک بود. آدم از این همه کلاس حظ می‌کرد.

عکس تزیینی است
عکس تزیینی است

یکبار دیگر هم، چند روز پیش دیدمش. تقریبن همان محل قبلی. احتمالن صاحبش آنجا کار زیاد دارد. نوش جانش. امیدوارم قدرش را بداند. آن را برای زیبایی، کارایی و حظ بردن سوار شود. نه برای پز دادن و دوردور و کارهای دیگر، در خیابان‌های تهران.

به هرحال وصف‌العیش، نصف العیش. برای من وصف‌العشق، نصف‌العشق. به وصالش که برسم، چه کیفی کنیم، من و آن.

این مجموعه، وصف عشق من است به غیرانسان‌ها. قسمت بعدی: گل

ماشینبی‌ام‌وعشق
مهندس عمران و نویسنده. کار تخصصی‌ام در وبسایتم خاطره‌نویسی و مستندسازی تجربیات است. صفحه اینستاگرامم فان و سرگرمی است. اینجا هم تفکرنامه، دلنوشته و ... است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید