دبستان تمام شد و دوران راهنمایی از راه رسید. آن زمان سیستم آموزشی 5، 3، 4 بود. تازه مدارس غیرانتفاعی بوجود آمده بودند. با امکانات بیشتر و البته شهریه های بیشتر. بحران مدرسه دولتی یا غیرانتفاعی از همان زمان شروع شد. اواخر دهه شصت. دوران بلوغ و رقابت های داخل مدرسه و بین مدرسه ای و بعد هم تب کنکور و دانشگاه. چیزی که همچنان باقی است. الان که فکر می کنم و خودم را با بچه های امروز مقایسه می کنم، واقعا به بیخیالی گذشت. واقعا شانس آوردم که دانشگاه قبول شدم.
از آنجا که اصولا در ادوار تاریخ، نظام آموزش و پرورش ما همواره دچار تغییرات می شود، در شروع دبیرستان، نظام جدید تاسیس شد. به عبارتی سیستم آموزشی تبدیل شد به 5، 3، 3، 1. یعنی 3 سال دوره دبیرستان و گرفتن دیپلم و یک سال هم پیش دانشگاهی برای دادن کنکور. دوباره کلی تحقیق و جستجو برای اینکه آیا نظام قدیم خوب است؟ در آن باقی بمانیم؟ مدرسه، کدام را انتخاب می کند؟ نظام جدید چیست؟ کتاب ها، روش تدریس و . . . مجددا کلی ابهام و تردید بین والدین و مدیران و معلمان. دانش آموزان بیچاره هم که کلا سرگردان. یعنی نه تنها به آینده، رشته و حرفه و علاقه و . . . فکر نمی کردیم بلکه نمی دانستیم سال آینده چه کتابی به ما تدریس خواهد شد.
در اینجا لازم است که یک معادله را برایتان تشریح کنم که پس از آن ایمان می آورید که بچه های دوره ما واقعا شانس آوردن وارد دانشگاه شدند.
روش درس خواندن در سال آخر منجر به کنکور به این ترتیب بود که معلم ها معمولا تا ماه دی و بهمن سال چهارم را تمام می کردند. چون کنکور دو مرحله ای بود. مرحله اول، سال چهارم را امتحان تستی می گرفتند و در مرحله بعدی کل سه سال اول را. بنابراین فاصله دی یا بهمن تا زمان مرحله اول تاکید بیشتر روی سال چهارم بود و بعد از عید به بعد به مرور سه سال می گذشت تا مرحله دوم. فهمیدید چی شد؟ معادله است خوب:)
سال 1376، مصادف با انتخابات ریاست جمهوری محمد خاتمی و راهیابی تیم ملی فوتبال ایران بعد از بیست سال به جام جهانی 1998. خودتان درجه هیجانات اجتماعی را تخمین بزنید. ما هم که یک عده دختر 17 ساله هرکدوم عاشق یک فوتبالیست. تازه رای اولی هم بودیم و کلی هیجان انتخابات ریاست جمهوری. آن هم اولین دوره آقای خاتمی. این وسط، فکر کنید، اعلام کردند که از سال آینده (یعنی کنکور ما) کنکور یک مرحله ایست. یعنی کل دروس چهارسال دبیرستان در یک مرحله بصورت تستی امتحان گرفته می شود و سرنوشت ما در یک مرحله مشخص می گردد. حالا چه تب و تابی میان کادر آموزشی بوجود آمد و چه کنم، چه کنم ها بماند.
خلاصه نتیجه این شد که معلمان عزیزی که داشتند خیلی مرتب و منظم، طبق برنامه دروس سال چهارم را برای مرحله اول دوره کرده و در مغز ما فرو می کردند، ناگهان ترمزها را کشیده و تصمیم به مرور از سال اول گرفتند. به عبارتی گفتند « بچه ها! فعلا پاز[1]کنید. فعلا بریم سال اول تا ببینیم چی میشه.»
تا ببینیم چه می شود، این شد که یکی، دو ماهی به این ترتیب پیش رفتیم که مجددا اعلام فرمودند که چون هنوز زیرساخت ها برای یک مرحله ای کردن وجود ندارد و تعداد زیادی دانش آموز نظام قدیم وجود دارد، کنکور همچنان دو مرحله ای برگزار خواهد شد. این چنین بود که معلمهای عزیزمان که ترمز سال چهارم را کشیده بودند، وسط مرور سه سال اول، با سرعتی باور نکردنی گازش را گرفتند که ما را برای مرحله اول آماده کنند. قصه به اینجا رسید که کنکور را با موفقیت دادم و رتبه نسبتا قابل قبولی آوردم. که البته واقعا لطف خدا و فرشتگان الهی بود با آن وضعیت درس خواندن. حالا نوبتی هم باشد، نوبت انتخاب رشته بود. اما چه رشته ای؟؟
[1] pause