ویرگول
ورودثبت نام
افلیا فصیحی
افلیا فصیحی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

مجموعه عشق من

این مجموعه ابراز عشق نسبت به هیچ انسانی نیست. شاید درباره عشق باشد اما مخاطبش اشیا، خوراکی و شاید گیاهان و حیوانات باشد.

چرا؟

چون این مخاطبان، انگار قدر عشق را بیشتر می‌دانند. وقتی با آنها عشق‌ورزی می‌کنی، وهم برشان برنمی‌دارد. توقعی برایشان ایجاد نمی‌شود. حتا خودت هم توقعی نخواهی داشت. چون انسان نیستند که بخواهی فکر کنی، آیا متوجه عشقت می‌شود یا نه؟ آیا دائم باید خودت را ثابت کنی؟ دائم باید ضمانت بدهی که بخدا دوستت دارم، مگر اعمالم و رفتارم را نمی‌بینی؟ یا بالعکس.

آنها برایت فقط هستند. آنجا که بتوانی به آنها عشق بدهی. تو هم هستی. می‌توانی با آنها حرف بزنی. باور کن اگر گوش کنی جوابت را هم می‌دهند. دیدی وقتی غذا را با عشق می‌پزی یا می‌خوری، خوشمزه‌تر است؟ دیدی وقتی به گلی یا گیاهی می‌رسی، رشد می‌کند و شکوفه می‌دهد؟ خاصه در بهار! دیدی وقتی سگی یا گربه‌ای را نوازش می‌کنی، دنبالت می‌آید؟

ممکن است بگویی اینها مقدمه دیوانگی است. شاید. اما چه اشکال دارد. آسایشگاه هم جای خوبی است.

شاید هم بپرسی، چه تجربه‌هایی داشته که الان به ابن نتیجه رسیده، اعلام عشق به اشیا و جانداران غیرسخنگو بهتر است؟

دیدی اصالت همه چیز را ازبین می‌بریم. دیدی معنی کلمات را عوض می‌کنیم چنان که از شنیدنش چندشت می‌شود. اینقدر به هر غیراستادی گفتیم استادکه الان بیشتر فحش است تا نمایشگر خرد و تبحر. اینقدر به هر غیر مدیری گفتیم مدیرکه الان هیچ جا درست کار نمی‌کند. با عشق هم همین کار را کردیم. هرکه از راه رسید، هرکه را خواستیم مخش را بزنیم. هرکه را خواستیم به‌زور نگه داریم. مثلن در ادبیات روزانه‌ات عشق و هم‌خانواده‌هایش را بکار ببری یعنی عشق‌ورزی بلدی؟ یعنی از عشق سردرمی‌آوری؟

من هم نمی‌دانم. دیگر حتا کوچکترین ادعایی هم ندارم. بله! عاشقی دوست دارم. عشق‌ورزی دوست دارم. دوست دارم دوست داشته بشوم، چون انسانم. اما بیش از آن دوست دارم، دوست بدارم. اما خیری از آدم‌ها ندیدم.

الان مثل بازی ماروپله، گنده‌ترین مار نیشم زده، افتاده‌ام نقطه شروع. می‌خواهم از نو شروع کنم. از خودم و از کوچکترین چیزهای دوروبرم. از خودنویس و کاغذی که رفقایم هستند تا پرنده‌ها و درختهای جلوی خانه‌مان که روحم را شاد می‌کنند. از چیزهایی که از بچگی دوست داشتم تا چیزهایی که جدید دوست می‌دارم.

می‌گویی اینها حرفهایی از جنس خشم است؟ نگو که خودت تابحال این‌شکلی نشده‌ای. حرفهای امروز از جنس ناامیدی است. از جنس پذیرفتن واقعیت است. از جنس سوگواری است.

رسیده‌ام ته یک بن‌بست. اما نه می‌خواهم از دیوار روبرویم بالا بروم نه راهی که آمده‌ام را برگردم. نشسته‌ام همانجا. تکیه داده‌ام به دیوار. راحت و بی‌دغدغه، بدون فکری برای پیدا کردن راه حل. جایی ندارم که بروم؟ می‌خواهم با گربه‌ها بازی کنم. می‌خواهم با گچ روی دیوار نقاشی بکشم. می‌خواهم همانجا، ته کوچه لی‌لی بازی کنم. می‌خواهم کیفم را بگذارم زیر سرم، همانجا بخوابم. هرکه خواست بیاید و هرکه خواست هم برود. می‌خواهم زیر سقف آسمان، پای دیوار کوچه بن‌بست، نفس بکشم.

این مجموعه عشق من است به غیرانسان‌ها. قسمت بعدی بی ام و (BMW)

عشق
مهندس عمران و نویسنده. کار تخصصی‌ام در وبسایتم خاطره‌نویسی و مستندسازی تجربیات است. صفحه اینستاگرامم فان و سرگرمی است. اینجا هم تفکرنامه، دلنوشته و ... است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید