ویرگول
ورودثبت نام
chi kar dary b esmam☆
chi kar dary b esmam☆
خواندن ۳ دقیقه·۱۶ روز پیش

انگار دارم می فهمم!

به خودم تکانی می دهم تا روی صندلی جابه جا شوم، دستم را می گذارم زیر چانه ام.

با قیافه ای جدی به موضوع نگاه می کنم انگار دارم می فهمم استاد چه می گوید اما دروغی بیش نیست.

فلسی می گوید اگر یکی از زمان های مرده ات را محض رضای خدا برای گیاه شناسی اختصاص دهی، حداقل درد نشیمن گاهت روی این صندلی های نفرین شده کمتر به نظر می رسد.

سرم را می چرخانم، می گویم: مزخرف است؛ یک مشت چرت و پرت! چطور می خواستم برای ادامه تحصیل گیاه شناسی را انتخاب کنم، حماقت محض بود اگر می شد.

اصلا می دانی فلسی؟ تصمیم گرفته ام ادامه تحصیل هم ندهم، چند سالی نیاز دارم تا سم دانشگاه از بدنم خارج شود.

انگار زندگی ام را تکه تکه کرده اند و درون جعبه های مستطیلی انداخته اند.

جعبه گیاهی، جعبه سلامت و بهداشت، جعبه سیستماتیک، جعبه اندیشه، جعبه تفسیر و...

کاش حداقل مانند آن فیلمی که اسمش یادم نیست اساتید از آن ها جعبه های هزارتو و پر مفهوم می ساختند تا چیزی یاد بگیریم.

احمقانه است و دردناک؛ احساس تلف شدن وقت!

زمان می چرخد...

میکروب ها که ورجه وورجه می کنند، همه چیز تغییر می کند.

نگاهی به میکروب هایی که کِشتشان دادم می اندازم، یک جورهایی اگوری پگوری های مامان هستند البته فقط از دور!

در خانه شماره ۲ میکروب های جوش صورت با خشم نگاهم می کنند، عیبی ندارد، من هم با انزجار نگاهشان می کنم. دلیلی ندارد این ها اگوری پگوری های مامان باشند.

تنها دلیل کشت دادنشان این بود که چشم ببیند و عقل بداند و دست دیگر آن جوش های لعین را نکند.

ولی جوش های صورتم پیشرفت عجیبی کرده اند، طلسم فرمان اجرا کرده، دستم را وادار به کاری که نمی خواهد می کنند.

به خودم که می آیم می بینم همراه با تمام شدن کتاب فلسی، صورت من نیز تمام شده است.

فلسی دستش را می گذارد روی شانه ام.

بر می گردم، نگاهش می کنم، می بینم دستم را بالا برده ام.

بعد استاد می گوید پس تحقیق راجب فلان میکروب ها با شما

اینجا زمان طور دیگری می گذرد، این یکی جعبه هر بار واقعا تغییر می کند، جالب می شود.

اینجا می گویم ادامه تحصیل می دهم و به بیولومینسانس فکر می کنم.

این که چطور در خانه ام اجرایی اش کنم.

سوال خانم "ف" در ذهنم رژه می آید، ربطی به ماجرا ندارد ولی دوست دارد الان رژه بیاید.

چرا این آدم ها روز به روز جوان تر می شوند؟ (آدم های معروف را می گوید)

می گویم هزار جور عمل و این طور چیزها، پولشان از پارو بالا می رود.

فلسی می گوید این ها نتیجه پیشرفت کردن اند، نتیجه جلو رفتن و تلاش کردن

آدم هایی که تلاش می کنند و تلاش می کنند و تلاش می کنند تا ترقی کنند، روز به روز بهتر می شوند. جوان تر، زیباتر، قشنگ تر

آدم هایی که ساکن مانده اند، این ها پیر می شوند و فرسوده، در باتلاق زمان فرو می روند.

می گویم فلسی بی خودی حرف را نپیچان، به هرحال هر دو پیر می شوند و از قیافه می افتند!

می گوید قیافه کدام است؟ دل مهم است، روح مهم است

شمشیر، آن تیغه بلند و لبه تیزست نه غلافش

من، من هستم نه صرفا این جسم! بعید می دانم بدانی اصلا من واقعا چه شکلی دارم؟

پوفی می کشم؛ می گویم دسته اش را فراموش کردی، جان جدت بیخیالش شو! این چیزها چیست که بهشان فکر می کنی؟ زیادی سخت می گیری به خودت

بیا برویم یک لیوان چای دبش بخوریم و بخوابیم، خسته شدم بس که از کلاسی به کلاس دیگر غیب و ظاهر شدم.

می گوید می روم کتابخانه، آنجا کتاب جدیدی کشف کرده ام، تو نمی آیی؟

می گویم: نه! گفتم که، می خواهم بخوابم.


زیستدانشگاهدارم می فهمماگر بگذارندمیکروب های جوش منفور
گونه ای نادِر از تیره شِلخته وَشان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید