موسسه اوسان
موسسه اوسان
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

داستان کوتاه سیمون قدیس

نوشته شهریار وقفی پور

منبع: مجله الکترونیکی موسسه اوسان


تنها یکی جمله‌ی ساده بود، و نه بیشتر. حالا، اما هرچه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید که کجا خواندمش. به هر حال مهم نیست. تنها پیام اهمیت دارد، و نه چیز دیگر. فکر می‌کنم در یکی از روزنامه‌ها بود. یک آگهی ساده: «آن را بُکشید» حالا مرا بگو که به این مسئله اهمیت می‌دهم – آخر برای چه سیمون را بکشم؟ برای که بکشم؟ این کار چه پاداش و مزایایی دارد، و تازه باید آن را از که طلب کنم؟ این مورد وقتی برای من جالب‌تر شد که کمی فکر کردم و به این نتایج رسیدم:

اول: سیمون کیست و آیا بدون نام خانوادگی و شهرت می‌توان شخص بخصوصی را پیدا کرد؟

دوم: در کشور شرقی چه می‌کند؟ (با توجه به اینکه آگهی مزبور در یک روزنامه پرتیراژ چاپ شده بود) اما حالا که بیشتر فکر می‌کنم، یادم می‌آید که اصلاً چنین پیغامی را در روزنامه نخواندم، بلکه در یک پاکت نامه به آن برخوردم، یعنی کسی آن را برایم پست کرده بود -اما چه کسی؟- یادم نیست. البته به این نامه هیچ توجهی نکردم، اما وقتی روی دیواری خواندم: «سیمون را بکشید»، فهمیدم قضیه کاملا جدی است.

کشتن سیمون کار ساده‌ای نبود؛ خاصه آنکه چنین شخصی وجود نداشت، مثل اینکه ورود اشخاصی به نام سیمون به کشورمان ممنوع شده بود. اما به هر حال، باید چنین شخصی پیدا می‌شد. به همین خاطر در یک روزنامه پرتیراژ آگهی‌ای بدین مضمون چاپ کردم؛ «سیمون را بکشید». شماره تلفن خودم را هم یادداشت کردم. فکر اینکه روزی خود سیمون به من تلفن کند، شادم می‌کرد. اما در یک روز گرم پاییزی قضیه دشوارتر شد، چون روی در یک توالت عمومی به این جمله نفرین‌شده برخوردم…

در این داستان دو نکته ظریف وجود دارد: اول آن‌که ما تا به اینجا، دو راوی داشته‌ایم. دوم آنکه در اواسط داستان به این جمله برمی‌خوریم: «کشتن سیمون کار ساده‌ای نبود.». نه به این جمله «کشتن سیمون کار ساده‌ای نیست.»

پس از آن که گوشی تلفن را برداشتم، کسی گفت: «سیمون را بکشید.» و سپس ارتباط قطع شد. به این موضوع اهمیت ندادم. اما وقتی شوهرم در خواب چنین جمله‌ای را تکرار کرد، به آن علاقه‌مند شدم، و هنگامی‌که این جمله را پشت شیشه یک اتومبیل دیدم، فهمیدم که روزگار بدی در پیش داریم.

در همسایگی ما زن‌ها موضعی عجیب داشتند و ادعا می‌کردند چنین موضوعی در خواب به آن‌ها الهام شده است. بعضی هم گفتند که در کوچه‌ای خلوت، آن را از یک زوج جوان شنیده‌اند. این‌ها مهم نیست. مهم آن است که یک نفر موفق شده است؛ چراکه گفت:«کشتن سیمون کار ساده‌ای نبود.»

داستان کوتاهرمان نویسی
موسسه فرهنگی اوسان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید