تجربههای تلخ و شیرین یک معلم در مسیر کارآفرینی ( قسمت اول)
مقدمه:
در اینجا میخواهم اشتباهاتی که خودم در مسیر کارآفرینی مرتکب شدم را با تمام جزییات براتون بنویسم. شک ندارم که این آزمون و خطا برا همه پیش میاد ولی نوع برخورد ما با این چالشهاست که برامون نتیجه متفاوتی ببار میاره.
تو این مسیر گاهی وقتا عقبگرد میکردم و بعضی وقتا زدم جادهخاکی ولی هربار دوباره بر میگشتم تو جاده اصلی. خلاصه این دوره 10 ساله با فراز و نشیبهای تلخ و شیرینی همراهه که خواندنش میتونه برای نسل جوانی که قصد استارت کسب وکاری جدید دارن مفید باشه.
مطالعه و توجه شما به این مطالب و پیشنهادات شما میتونه مطالب را پربارتر و تجربه را پختهتر کند. خیلی خوشحال میشوم مطالعه شما همراه با کامنتهای انتقادی و یا پیشنهادی همراه شود. تا سفر 10 ساله من عمیقتر و جذابتر گردد.
ایده ثروتساز من
اولین اشتباهی که خودم مرتکب شدم و ماهها وقتم را تلف کرد این بود که دنبال ایدههای پولساز یا به اصطلاح کلاهبردارای اینترنتی ماشین پولساز میگشتم. دهه هشتاد بازار اینترنتی داشت داغ میشد روز، روز آمازون و دیجی کالا بود هر جا میرفتی حرف از آمازون و دیجی کالا بود. خیلی زود هزاران سایت شبیه دیجی کالا اومد بالا ، منم مثل خیلیای دیگه فکر میکردم اگر یه ایده توپ شبیه دیجیکالا داشته باشم خیلی زود پول پارو میکنم. فکر میکردم اگر کسب وکاری ثروتساز را کپی کنم بزودی مثل آنها ثروتمند خواهم شد.
هر روز به سایت آمازون، اپل و دیجی کالا و ... سر میزدم و ساعتها رو قالبشون زوم میکردم و نکات جذاب و وسوسهانگیزش را نتبرداری میکردم.
بعد از مدتها وبگردی و سرک کشیدن تو سایتهای معروف و فضولی کردن، تصمیم گرفتم یه سایت بیارم بالا و بقولی بترکونم اونم از جنس ایدههای ثروتساز.
یه سایت فروشگاهی زدم. البته از اون مدل آجیلیش!!! شب وقتی میخوابیدم رویا بافی میکردم اونم از رویاهای شیرین. و تو دنیای واقعی هم فکر میکردم ملت صف میکشن و زنبیل تو صف میگذارن و منه یه شبه پولدار میکنن.
بعد از مدتها خبری از فروش نبود فقط کارم شده بود تو فضای آنلاین تابیدم و ادای پوادار را در کردن. بعضی وقتها کتاب میخواندم و یا برای سایتهای معروف کامنت میگذاشتم تا از این چاله بیام بیرون، ولی بازهم اتفاق خاصی بیفتاد.
حالا غیر از فروش نداشتن یه مشکل دیگه هم برام پیش اومده بود سایتم خیلی ابتدایی و استاتیک بود و بقول یه برنامه نوبس بدرد عمم میخورد و از آن بدتر اینکه طراح سایتم رفته بود خارج از کشور.
دوباره رفتم تو عالم خیال بافی و گفتم این دفعه کاری میکنم کارستان. بعله « فیلم یاد هندوستان کرد ...» و بفکر تغییر ایده افتادم. کارم شده بود ایدهسازی، ایده خریدن و یا حتی ایدهدزدی. هنوز هم فکر میکردم اگر یه ایده توپ پیدا کنم خیلی زود نتیجه میگیرم و یه شبه پولدار میشوم!
ایده دوم ثروتساز من
این دفعه خیلی سریع ایدهام را پیدا کردم و کلی قربون صدقه خودم رفتم و چقدر به به و چه چه گفتم به ایدهام. خیلی محکم گفتم مرد تو که از اول سری و تو سرای کنکور داشتی چرا از همان اول سایت مشاوره کنکور نزدی.
گفته باشم همان سال هم دخترم پشت کنکوری بود. گفتم « هم فال و هم تماشا» هم میشوم مشاور دخترم و هم مشاور بقیه و حسابی پولدار میشوم و حتی تو رویاهام با گزینه 2 و قلمچی رقابب میکردم.
طی 1 ماه تجربههای خودم جمع بندی کردم و از شما چه پنهان یه پک آموزشی هم خریدم و چندتا مطلب هم کش رفتم و شدم مشاور کنکور... چقدرم پیاز داغش زیاد کردم.
از فرداش تبلیغات شروع شد. خیلی زود فروش شروع شد هفته اول دهها پک فروختم و حسابی خرذوق شدم. ولی از هفته دوم خبری از فروش نبود که نبود. در ماه دوم و سوم هم فروش نداشتم.
تو این دو ماه دمق بودم ولی دست بردار نبودم کارم شده بود وبگردی از مدرسه که میومدم باز وبگردیم شروع میشد. این دفعه متوجه بازار بورس شدم . خیلی زود عاشق بورس و فارکس شدم تمام رویاهام را تو بازار بورس میدیدم.
رویای سوم من
بسیجیوار رفتم کد بورس گرفتم. 10 میلیون پول نقد داشتم و 20 میلیون تومان هم وام گرفتم ( سال 92)شروع کردم سهام خریدن. دوباره « روز از نو روزی از نو» کارم شد تو سایتهای بورسی تابیدن و برای خودم قهرمان تراشیدن. بیشتر حرف اونایی که بهشون میگفتن دکتر، مهندس برام جذابتر بود.
هفته اول 3 میلیون سود کردم با دمم گردو میشکستم. برا خانمم و بچههام لاف میزدم که چهها خواهم کرد. ( البته این از مهارت من نبود من در بورس مهارتی نداشتم. این سود از رشد وحشتناک بورس در سال 91 و 92 بود.).
ختم کلام اینکه بعد از 3 ماه سرمایه من 2 برابر شد و در ماه چهارم و پنجم 80 درصد سرمایهام سوخت و من در بورس ورشکسته شدم.
حقیقت دنیای کارآفرینی چیست؟
حقیقت اینست که کسب و کارها نه سودآورند، نه زیانآور
در واقع کسب وکارها بخودی خود، نه برگ برنده کارآفرین هستند نه برگ بازنده. این کارآفرینان هستند که ایدهها را بزرگ میکنند و یا میمرانند.
در سال 93 بعد از نتیجه نگرفتن در دنیای آنلاین و بازار بورس و آب رفتن سرمایهام یاد گرفتم اگر خواستم رشد کنم . بزرگ شوم و به هدفم برسم باید 4 تا کار انجام بدهم:
1. آموزش ببینم
2. شاگردی کنم
3. با سرمایه کم شروع کنم
4. با مردم بودن ( ارتباط مردمی داشتن)
چون معلم بودم و هفتهای 4 روز تدریس داشتم، بطور غیر حضوری در کلاسهای « استاد ژان بقوسیان » شرکت کردم. با ارتباط با کارآفرینان مطرح ایران لیستی از کتابهایی در زمینه بازار و مدیریت کسب وکار تهیه و خریداری کردم. البته این قسمت برام آسون بود چون همیشه اهل مطالعه بودم.
در طی گذراندن کلاسها و مطالعه کتابهای مالی – تجاری و مشاوره از افراد کار بلد، تصمیم به راه اندازی کسب وکار جدید گرفتم. این دفعه خیلی با حوصله و طراحی پلن کسب وکارم و با سرمایه کم استارت زدم.
این دفعه دیگه دنبال ایدههای ثروتساز و یک شبه پولدار شدن نرفتم چون با تمام وجود به اشتباه قبلیام پی برده بودم. با گوشت و استخوانم متوجه شده بودم که هیچ کارآفرینی یک شبه پولدار نخواهد شد و هیچ فردی با تمرکز بر کائنات و قانون جذب و نوشتن تابلو اهدافش تبدیل به سوپر اتاندارد نخواهد شد.
قانون جذب، کائنات ... همان خود ماییم و بقول مولانا در فیه مافیه « تَن همچو مریم است. و هر یکی عیسی داریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیسیِ ما بزاید و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راهِ نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد، اِلّا ما محروم مانیم و از او بیبهره »
کارگاه 480
بعد از 3 ماهی که مطالعه کردم کلاسهای غیر حضوری استاد بقوسیان را سپری کردم، با یکی از دوستان خانوادگی کارگاهی با سرمایه 480 هزار تومن شروع کردیم.
کارهایی که این دفعه انجام دادم:
ü با سرمایه زیاد شروع نکردم
ü مشورت کردم البته با افراد کاربلد
ü حوزه کسب وکارم را مشخص کردم
ü بقول ست گادین یه گوشه بازار را انتخاب کردم نه همه بازار را.
نتیجهگیری:
هر چند در این مسیر زمان و سرمایه زیادی از دست دادم ولی تجربه بزرگی برایم داشت. مهمترین درسی که از این مسیر 2 ساله گرفتم این بود که ایده ها به تنهایی ارزشی ندارند. این ما هستیم که میتوانیم ایدههای مرده را زنده و آن را به یک امپراطوری قدرتمند تبدیل کنیم و یا در کودکی آنها را دفن کنیم و فقط یک خاطره تلخی از آنها داشته باشیم.
با مطلعه زندگی کارآفرینان موفق، متوجه شدم هیچ کارآفرینی بیزنس خود را بخاطر سودآوری و ثروتآفرینی انتخاب نکرده است بلکه تنها مبنای ایدههاشون علاقه و هماهنگی آن با استعداد درونیشون بوده است.