تجربه تلخ و شیرین یک معلم در مسیر کارآفرینی ( قسمت سوم)
5 خالی بندی دنیای کارآفرینی در ایران
در قسمت اول براتون نوشتم که از ایدهها غول نسازید ایدهها به تنهایی ارزشی ندارن این ما هستیم که به ایده ارزش میدهیم یا اونا را زمینگیرشون میکنیم.
در قسمت دوم از شاگردی کردنم گفتم که چقدر برام آموزنده بود و همچنین همراه با خاطرات تلخ و شیرین.
تو این قسمت قصدم اینست که از کلاسها و کارگاههای آموزشی براتون بنویسم. این روزها بدجوری این کلاسها مد شده، همه شدن دکتر، مهندس کارآفرینی.
جالبه اکثریت این گروه پولدار میشوند ولی نه از طریق پیمودن راه سخت و شیرین کارآفرینی، بلکه از طریق پول گرفتن از افرادی که در مسیر میانبری ثروتمندی و کارآفرینی هستند.
بعد از شکست و ورشکستگی در بازارهای مالی تصمیم گرفتم هم شاگردی کنم و هم مهارتم را بالا ببرم. برای افزایش مهارت مدتی سرچ کردن و آخرش رسیدم به کلاسهای موفقیت. کلاسهای موفقیت برام خیلی جذاب و دهن پرکن بود
مغز کلاسهای موفقیت و انگیزشی
این کلاسها و همایشها با جملات انگیزشی و دهن پرکنی در سایتها و شبکههای اجتماعی تبلیغ میشد. بیشتر این کلاسها رویای ثروتمندی یک شبه را در دلم می کاشت.
معمولا این کلاسهای انگیزشی و موفقیت با جملات دهنپرکنی چون: «تو میتونی»، « تو قهرمان زندگی خودتی» ، « تو فقط بخواه به بقیهاش کاری نداشته باش» ، « برای پول کار نکن »، « با روزی 2 ساعت میلیاردر شو»، « با روزی 1 ساعت تو 2 ماه، زبان چینی را قورت بده» و …داغ داغ بود و این داغی چنان در تارو پود جسم و روانم اثر میکرد که سالها تو تنم جا خشک کرد، و هنوزم رسوباتش احساس میکنم.
نتایجی که از کلاسهای موفقیت گرفتم
مدتی که سرگرم کلاسها و مطالعه کتابهای موفقیت بودم 2 نتیجه برایم داشت. اولا دچار توهم بزرگبینی و موفقیت کاذب شده بودم و تو هر کوی و برزنی دم از موفقیت میزدم، دوما با غرور و اعتماد کاذب سرمایهگزاریهای دیوانهواری کردم که شکست بدی برایم داشت. یعنی بجای نتیجه واقعی دچار توهم ثروتمندی شدهبودم.
در درون فکر میکردم مدیرعامل هستم ولی در عمل، درآمدم جوابگوی ریخت و پاشهام نبود.
بازگشت به فطری درونیام و تصمیم چالشی من در سال 94
عادت چند سالهام این بود که قبل از سال جدید، راندمان و نتایج سال جاری رابررسی و بر اساس آن برای سال نو برنامه ریزی میکردم.
این عادت خوبم از من یه معلم موفق ساخته بود. هم تو مدرسه موفق بودم و هم با حقوق معلمی زندگی خوبی داشتم و تونسته بودم یه خونه دبلکس و یه باغ بزرگ بخرم.
ولی تو این 3 سالی که زده بودم جاده خاکی، همه را از دست دادم و شدم یه معلم ورشکسته.
نوروز 94 فرصت خوبی شد تا دنیای جدیدی که مرا به رویاهای مجازی توهمزا کشانده بود را به چالش بکشم.
تصمیم خوب و نتیجهبخش من در سال 94 شامل:
خلوت چند روزه من در تعطیلات نوروز باعث شد هدف و رویای گم شده خودم را پیدا کنم. تصمیمی که با سرمایه بسیار کم مرا صاحب یه کارگاه تولیدی کرد.
چرا این متن مینویسم!
در اینجا میخواهم اشتباهات و باورهای غلطی که تو کلاسهای موفقیت و کسب وکارهای نو پا برای افراد کم تجربه ولی دارای رویاهای بزرگ گفته میشود و در برابرش پول کلانی به جیب میزنند را براتون بنویسم. میدونم که شما هم یا این مسیر را طی کردی و یا در آینده طی خواهی کرد. شاید این مطالب بتونه کمکت کند تا اسیر باورهای غلط و نتایج بد نشوی.
این مطلب را در 2 قسمت نوشتهام ، اولین خالیبندی دنیای کارآفرینی را در این قسمت و 4 تای دیگر را در قسمت بعدی براتون آماده میکنم.
5 خالیبندی دنیای کارآفرینی در ایران!
اولین خالیبندی دنیای کارآفرینی: 10 کتاب بخوان تا استاد حوزه کسبوکارت شوی!
حتما داری پوزخند میزنی و میگی: برو بابا، تو کجای کاری! همه اساتید موفقیت و بیزنس ایران میگن کتاب بخوان تا تو حوزه بیزنست تک بشی حالا تو از کجا پیدات شو که ساز مخالف میزنی!
باید همین اول کار خیالت راحت کنم که نه با مطالعه 10 تا کتاب استاد میشوی و نه حتی با 100 کتاب! با جسارت و ایمان بهت میگم نه تنها کسی با کتاب خواندن هرگز و هرگز استاد نخواهد شد بلکه ممکن است عقبگرد هم بکند!
من یک انباردار کتاب بودم تا یک یادگیرنده
راستش من از دوران دبیرستان تا امروز یعنی حدود 35 سال همیشه مطالعه داشتم حالا کم و زیاد شده ولی هیچوقت بدون مطالعه نبودم ولی بیشتر سبک کتاب خواندن من و بیشتر آدمای کتابخوان جمعآوری تلنباری از اطلاعات یا بقولی « انبادار اطلاعات» است.
از سال 90 تا سال 93 شاید هر 10 روزی یه کتاب میخوندم. همه کتابهای رابرت کیوساکی، آنتونی رابینز، برایان تریسی، جیم روآن، دارن هاردی و … . خوندم. حقیقتش توهم و یا بقول « مایکلگربر» در کتاب « افسانه کارآفرینی » رعشه کارآفرینی به من دست داد که نتیجه آن شکست وحشتناک و از دست دادن خانه، ماشین و سرمایهام شد.
تو همانند خری هستی که فقط کتاب حمل میکنی
بعد از شکستم باز هم کتاب مونس و دوست من بود اما اینبار کتاب باضافه شاگردی کردن، برایم نتیجه خوبی داشت.
تو این مرحله متوجه شدم کتاب بدون عمل مثل درخت بی ثمر است. یادمه تو یکی از سکانسهای سریال امام علی در قضیه حکمین سعد وقاص جمله جالبی به ابوموسی اشعری گفت: « تو همانند خری هستی که فقط کتاب حمل میکنی»!
پس نیازی نیست به حرفای اساتید مدرکی و بدون عمل گوش بدی اصلا تو نیاز نداری هفتهای یک کتاب بخوانی تو اگر سالی3 الی 5 کتاب خوب بخوانی و در طی سال اجراش کنی نتیجه خوبی برات داره ولی اون 50 کتابی که تو 1 سال خوندی هیچ تاثیر تو زندگی و کسب وکارت نخواهد گذاشت.
چرا هیچ تاثیری نداره؟
چون کتاب خواندن اگر به سه دلیل زیر اتفاق نیفتد فقط یه سرگرمیه!
الف) داشتن مهارت مطالعه
ب) تفاوت دانستن با یادگیری
ج) داشتن چرایی و هدف مشخص از مطالعه کتاب
تجربه شخصی من
من تمام کتابهای رابینز، برایان تریسی، دارن هاردی، جیم روآن، استفانکاوی را در 2 سال مطالعه کردم حقیقتش تاثیر آنچنان تو زندگیم نداشت ولی وقتی 3 سوال بالا را قبل از تهیه کتاب و در حین مطالعه از خودم میپرسیدم و خودم و کتاب را به چالش می کشیدم نتایج جالب و ماندگاری برایم به ارمغان داشت.
نتایج عملی در زندگی و کسب وکارم
*اولا متوجه شدم که هیچ کتابی آموزگار کاملی نیست. کتابها فقط آدرس دهنده خوبی هستند.
مثلا در کتاب « گاو بنفش» ست گادین میگه گاو بنفش باشید، خاص باشید تا دیده شوید ولی هرگز نمی گوید چگونه گاو بنفش بشوید یا چیکار کنید تا بین رقبا و مشتریان خاص شوید.
*دوما آموزههای اکثر کتابها قابل اجرا نیستند. میدونی چرا؟
چون هر کسب وکاری و هر کارآفرینی ویژگیهای خاص خودش داره. ما از کتابها فقط میتونیم آدرس بگیریم. از کتابها میشه تجربههای دیگران را تجربه خودت کنی. ولی از کتابها نمیتونیم اساس کسب وکارمون رااجرایی کنیم.
یک مثال بزنم: در کتاب « افسانه کارآفرینی » مایکل گربر سارا را در کارگاه کیک پزیاش به چالش میکشد و میخواد باهاش ثابت کند که کیکپز بودن به تنهایی برای کارآفرین شدن و مدیریت کسب وکار کافی نیست باید خیلی چیزای دیگر را بدانی و تجربه کرده باشی تا از نفس نیفتی!
ولی آقای گربر خیلی واضح و شفاف اجرایی کردن و حتی سیستمسازی کسبوکار را یاد مخاطبش نمیدهد فقط با داستانهای جذابش موضوع را شیرین و جذاب میکند.
*کتابها الهامدهنده فوق العادهای هستند. از کتاب « نوآفرینی» تونستم چندین مقاله خوب الهام بگیرم. مطالعه این کتاب به من یاد داد که کارآفرینان خیلی محتاط و دست به عصا استارت میزنند ولی وقتی کارشون را پیش بردن و از نتیجه آن مطمئن شدن با تمام وجود خودشان و سرمایهشان را وقف کسب وکارشان میکنند.
ولی باز هم استاد لاکچری دانشگاه استنفورد بمن یاد نداد که چگونه در کارم با احتیاط حرکت کنم و از آن مهمتر از اهمیت نوآفرینی برایم نوشت و داستانهای جذاب از نوآفرینان برایم تعریف کرد ولی باز هم یادم نداد که چگونه نوآفرین باشم!
میدانی چرا کتابهای تجاری یاددهندههای قهاری نیستند؟
چون کتابها، محصول تولیدی ارزان مدرسان و مربیان هست برای فروش کالاها و محصولات گرانتر!
هرگز نویسنده و کارآفرینی تمام تجربه و چالشهای کسب وکارش را در کتابش بازگو نخواهد کرد بلکه ترا آماده میکند برای خرید پک آموزشی و یا حضور در کلاس آموزشی و یا مشاوره دادن به تو.
چون نویسندهها در کتاب به تو می گویند چه چیزی را باید انجام دهی اما هرگز نمی گویند چطور و چگونه با چه روشی باید آن را انجام دهی!
نتیجه میگیریم که:
* یادت باشه اگر در حین مطالعه کتاب یه ایده و یا طرح جالب و بدردبخوری الهام گرفتی خیلی سریع کتاب ببند و برو عملاش کن و بعد از نتیجه گرفتن از اون ایده، بیا خوندن کتاب را ادامه بده.