از اونجایی که انگلیسی خوندم، ترجمه مقاله کاریه که در کنار کار تمام وقتم انجام میدم. قبل از این که کار تمام وقت کارمندی داشته باشم کلا ترجمه می کردم فقط. فریلنسری. و خب با خیلیا برخورد داشتم.
از رشته ها و مقطع های مختلف، شهرای مختلف و آدمایی با اخلاقای خیلی متفاوت. مشخصا وقتی کارم ترجمه ی "مقاله س" تقریبا همه مشتریا دانشجوهای ارشد یا دکتری هستن.
به صورت پیش فرض من دانشجوی ارشد و دکتری رو کسی می بینم که تسلط قابل قبولی در زمینه گفتار و نوشتار، درست نوشتن، رعایت علامتای نگارشی و جمله بندی صحیح توی زبان مادریش داره. طبیعتا به خاطر مقاله ها و کتابای زیادی که خونده، و دستورزبانی که تو مدرسه و دانشگاه یاد گرفته.
حالا واقعیت چیه؟ واقعیت اینه که به جز دوستانی که ادبیات فارسی می خونن، درصد خیلی بالایی از این دانشجوهای تحصیلات تکمیلی فارسی نوشتن "بلد نیستن". یعنی یه جمله می نویسن که یه پاراگراف پنج خطیه، و همه ش با "و" به هم متصل میشه.
بعد از فعل "می باشد" به عنوان یه کلمه خیلی شیک و رسمی استفاده می کنن و اگه بهشون بگین "می باشد" اشتباهه، به شدت بهشون برمیخوره. تا حدی که در بهترین حالت با پاسخ "حالا به ما گیر ندین انقد" مواجه شدم.
در بعضی موارد بعد از این که متن ترجمه شده رو براشون ارسال کردم، پس فرستادنش و چندتا غلط توش گرفتن که "اینجا کاما لازمه" یا "این کلمه قبلش the میخواد". جالبیش اینجاس که این اطلاعات دقیق در زبان انگلیسی دوستان فقط وقتی نمایان می شه که توی زبان فارسی اشکال نوشتنشون بهشون گوشزد شده باشه، صرف نظر از این که آیا اون ادیت ارائه شده اصلا درسته یا نه.
این گارد شدید نسبت به چیزایی که یاد گرفته نشده، از کجا میاد؟ چرا وقتی به کسی میگیم داری اشتباه می کنی، یه لحظه به این فکر نمیکنه که شاید واقعا دارم اشتباه میکنم؟ گاهی فکر میکنم شاید وضع سلامت روان جامعه مون خیلی وخیم تر از چیزیه که به نظر میاد.