آزادی، این رؤیای همیشگی انسان، تاریخی به وسعت جغرافیای هستی دارد. شاید نتوان با اطمینان گفت فریاد کودک در اولین لحظه تولد، شوق رهایی او از محدودیتهاست؛ اما کوشش دائمی بشر برای خلاصی از بندهای درون و بیرون از وجود خود، حقیقتی است که حتی دشمنان آزادی هم نتوانستهاند انکارش کنند. در این سو نیز دوستان آزادی در نسبتش با اختیار و انتخاب، تفکر و تعقل، برادری و برابری، ایمان و عمل و حرکت، و نجات و رستگاری و سعادت، خطابهها داشتند و نگاشتند و قصیدهها سرودند، و میدانها و مجسمهها ساختند و زندانها کشیدند و جانها فدا کردند. این مصلحان از مجموعه این تدبیرهای کرده و تعریفهای اندیشیده مکتبها بنا نهادند و برای رسیدن به قله آزادی نقشهها کشیدند و از راهها و راهنماها سخن گفتند.
در تاریخ ادیان، قدیسان و متفکران بزرگی، از مسیح(ع)، چهرهای راسخ در ایمان به خدا و در عین حال شفیق بر دردمندیهای خلایق به نمایش گذاشتند و خود نیز با تشبه به او و موعظههای شورانگیز اخلاقی بر رنج و محرومیت فرودستان جامعه و زخمهای حاصل از ظلم و جور سلطهطلبان مرهم شدند. در ادامه همین تلاشها در عالَم مسیحیت و در نیمه دوم قرن بیستم، جنبشی الهیاتی ـ سیاسی، برای مبارزه با فقر و تبعیض و بیعدالتی پدید آمد و کوشید با عرضه تفسیری از ایمان انقلابی و ظلمستیزانه، به حمایت از طبقات مستضعف برخیزد و به رنج آنها پایان دهد. خوزه بونینو از پیشگامان این جنبش که کانون عمدهاش آمریکای لاتین بود، آشکارا با الگوگیری از مارکس گفت: «الهیات باید از تبیینکردن جهان بازایستد و دگرگونکردن آن را آغاز کند.» پاسخ سردمداران این حرکت به منتقدان رویکرد مارکسیستی جنبش این بود که آنها از تفسیرهای مارکسیستی برای فهم واقعیتهای اجتماعی بهره گرفتهاند، اما همچنان از جهت هستیشناختی به اصول مسیحیت وفادارند.
در جهان اسلام و با کمی تأخیر، مصلحانی همچون سید قطب، سیدمحمدباقر صدر، سیدموسی صدر، سیدمحمد بهشتی، اقبال لاهوری، مودودی، علی شریعتی، مهدی بازرگان، علامه طباطبایی، محمدرضا حکیمی، مرتضی مطهری و اندیشمندان دیگر، پیش و پس از آنها به طرح مباحثی الهیاتی برای آگاهی و آزادیبخشی به فرودستان و مستضعفان همت گماردند، و برخی نیز به مانند امامخمینی(ره) وارد تقابل میدانی با استبداد و استعمار شدند.
اندیشه و مشی علی صفایی حائری در خصوص الهیات رهاییبخش را در چنین زمینه و زمانهای میتوان فهمید. او یکسره راهی متفاوت از کلام و الهیات مسیحی و الگوهای بومی شده آن در جهان اسلام پیش گرفت. رویکرد او در سطح خُرد، منفعلانه و محدود به جذب و طرح پرسشهای کلامی جدید و پاسخهای نغز بدانها نبود، در سطح کلان نیز برای سازگار نمودن آموزههای دینی با اقتضائات تاریخی و فلسفی جهان مدرن، به دستکاری در ارکان و مبادی و منابع دین نپرداخت. صفایی با ایمان به ظرفیت تفسیرگری و راهگشایی مذهب و با نقشی که برای تفکر و تعقل و اختیار و انتخاب آدمی قائل بود و نیز انسانشناسی و هستیشناسیی که مستند به آیات و روایات بود، دستاندرکار چالش معرفتشناسی سترگی شد که میتوان آن را مقدمهای در تغییرات پارادایمیِ الهیات شیعی دانست.
او با اتخاذ رویکردی فعال در کلام اسلامی و با الگوگیری از سیره معصومین(ع)، طرحی از مذهب ریخت تا با تحولآفرینی در بینش و گرایش و معرفت و احساس آدمها، آنها را مصونیت بخشد، تا پیش از آلودگی به شبهه و وسوسه، و قبل از رسیدن درد، درمانشان مهیا گردد. صفایی در جوّی که برای مبارزه طبقاتی و آزادکردن تودهها به راه افتاده بود، شعار نداد و بر سر دوراهی تفسیر یا تغییر جهان هم معطل نشد. او پیش و بیش از آنکه به رهایی آزادگان محبوس در زندانها بیندیشد، به رهایی مفهوم آزادی از حصار تنگ مکاتب و اندیشهها فکر کرد.
در برداشت صفایی از دین، انسان نقشآفرین اصلی بود و مابقی عناصر هستی برای تربیت و بلوغ و هدایت و رشد او آفریده و چیده شدند. در این قصه، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا آدمی جایگاه خود را بشناسد و سر موضع درست بایستد و نقشش را تمام و کمال ایفا کند. درواقع خداوند انسان را با ترکیبی استوار از استعدادهای آزاد آفریده و در ابتدای خط و در پایینترین نقطه قرار داده تا با هدایتها و مَرکبهایی که دارد و برخی در ادامه راه و درجات بالاتر برایش فراهم میگردد، به حرکت بیفتد و مراتب رشد و توسعه وجودی خود را از اسلام تا ایمان و تقوا و احسان و تا بالاتر، اخبات و سبقت و قُرب و لقا و رضوان و تا بالاترین نقطه کسب نماید. در این نگرش، انسان وجود مستمری است که پیوسته و در لحظه با تفکر و سنجش و انتخاب آزادش شکل میگیرد و از پلههای رشد بالا میرود و طبیعی است که در این مسیر، با دیگر وجودهای به رویش رسیده همراه و همکار میگردد و با راکدان و به انحطاط رسیدههایی که سنگ راهند و سد راه کردهاند، درگیر میشود. دین و انسان، هر دو در این نگاه، با آزادی آغاز میشوند نه با روابط تولید یا جبرهای روانی و محیطی، و باز هم دین و انسان، در بستر درگیری عوامل و موانع آزادی در درون و بیرون از خود تداوم مییابند، و در نهایت نیز هر دو به فتح قلههای بلند آزادی میرسند.
اینگونه در طرح مذهب اصیل، آزادی در ترکیب و ساخت انسان ریشه دارد و بیرون از او نیست تا با دستور یا تلقین به او بدهند یا از او بگیرند، تنها خود انسان است که میتواند آزادانه با هدایتها و آموزشهای خدا و کتاب و رسول، زنجیرها را از فکر و وجودش بردارد، و یا به کمها راضی شود و در بند اسارت و همراه رکود و انحطاط خویش زندگی کند، تا روزی که شاید بر همین عصیان هم عصیان کند و به اسارت خودساختهاش پایان دهد. مجموعه آثار مکتوب و شفاهی «عین. صاد»، چنان هماهنگی دقیقی با این خصلت آزاد و رهاییطلب انسان دارد و چنان انطباقی میان آنها با ویژگیهای راه بلند آدمی برقرار است که میتوان بر کلیّت آنها عنوان «آموزههایی برای رهایی» گذاشت؛ کتابها و گفتگوهایی که برای هر سالک به تناسب مرتبه و موقعیتاش در این مذهب و مسیر، رزقی و توشهای داشته و نمودار رشد و خسر او را ترسیم میکنند.
این جنبوجوش فکری و درگیری عوامل با موانع آزادی در فرد، اجتماع و هستی، نه فقط در وجه انتزاعی و در ذهن و افکار و نوشتههای صفایی، که ویژگی بارز و انضمامی حیات او شد. او خود در متن محدودیتها چنان از آزادگی و رهایی سرشار بود که صرف دیدارش غم از دل و گیر از ذهن باز میکرد و شاید بتوان پاسخ چرایی کششی را که دوستان و آشنایان صفایی به او داشتند، در همین گشودگی و گشایندگی او و زندگی سرشاری که برای هر کس سهمی از آن میگذاشت یافت. او در کنار افقگشاییهای نظری در تمام وجوه سلبی و ایجابی آزادی، چنان الگویی عملی از یک انسان آزاده و معلم آزادی به نمایش گذاشت که در کنار متألهان رهاییبخش و در طراز شخصیتهای سرمشقساز این حوزه قرار گرفت.
صفایی سپیدهدم ۲۲ تیرماه ۱۳۷۸ در راه زیارت و توسل به امام رضا(ع)، در سانحه تصادف درگذشت و از قفس تن نیز رها شد. بیست سال، زمان زیادی برای شکلگیری مکتب جدید از اندیشه و زندگی یک متفکر نیست، اما زمانی کافی است تا آشنایان با اندیشه و مرام او از نامش بگذرند و فارغ از خوشامدها به افقی که او گشود و معبری که او باز کرد، بنگرند و از رهتوشهای که او فراهم نمود بردارند و رها از ترس و طمع در راهی که همو معتقد بود اولیای الهی در امتداد آن به فوز رسیدند، قدم بگذارند.