این جا صدای جیر جیرک نمی آید. صدای سوختن چوب ها در آتش یا رقص دسته جمعی پرنده ها در آسمان را نمی توان دید. یا حتی خبری از آواز آبی موج های دریا نیز نیست.
این جا پنجره ای خاک نما به چشم می خورد که دامن شب، همه چیز را محو و سیاه کرده است و عکسی در چشم ها منعکس نمی کند... دیگر چه؟ به راستی دختری روی تخت روبه روی پنجره نشسته است.با آهنگ هایش خیال می کند و در حال نوشتن نوشته ای است که حتی نمی داند چقدر میزبان به کلمات آن سر خواهند زد. او را فاطمه صدا می زنند.اما نام رها را نیز برای خود انتخاب کرده است. از تمامی عناصر طبیعت دور افتاده است و مرتب بالا و پایین می شود و سرفه امان ش را به خاک مالیده است. حتی نمی داند چرا مرتب مریض می شود و شرایط حکومت نظامی را در خانه برقرار می سازد! اما این دختر خستهِ جان هنوز حقیقیتی را زینت بخش جان خود قرار داده است. این که هنوز دوست دارد صدای جیرجیرک ها را بشنود. با پرندگان برقصد و با همان صدای گرفته اش آوازی با موج های دریا سر دهد. اما گویا در این جا چیزی وجود دارد که مانعش می شود. چیزی به نامِ فرسودگی زندگی. همان چیزی که در زمان هایی به خصوص بیشتر خودش را به رخ این دختر جوان می کشاند. زمان هایی که حالش بد است. مثلا زمانی که از دل درد ِناخوانده به روی زمین چنبره می زند یا به خاطر سرفه های مکرر که خواب با کیفت را از آنِ او گرفته است. یا شاید هم زمان خستگی های بی جا و گردن درد های تصادف! هر خم شدن و یا حتی بالا و پایین شدنی ، درد زندگی را چنان سوزن وار در نقاط بدن ش می نشاند که ای وای! گویا این پرستار جلاد با او دشمن کشتگی دارد. البته هرچه باشد اسمش را پرستار نمی توان گذاشت. بهتر است بگوییم همان جلادی که ناشیانه بودن خودش را با آمپول های رنج به نمایش می گذارد. دلش می خواهد فریاد بزند: آهای جلاد محترم. نمایش بس است! این نمایش مضحک را تمام کن. اما چه فایده؟ می داند که اگر لب باز کند این بار واقعا او را به آن دنیا خواهد برد. و البته خب برای راهی شدن بسیار زود است. باید از تجربه هایش بگوید و بنویسد. تجربه هایی که مدت ها از آن می گذرد و موانعی، نوشتن آن را به تعویق انداخته است. اینک هروقت نقش ش را در این نمایش حتی جبرگونه، به اجرا در آورد، بار سفر را خواهد بست. اما هنوز کارهای زیادی مانده است. می خواهد که دست بچه ها را بگیرد و کمی از زیبایی باقی مانده این جهان را در چشمانشان نقاشی کند. نقاشی که به پایان برسد، کارش در این جهان تمام خواهد شد و خواهد رفت. به همان سزمین های دوردست...
فاطمه_پاکدل
۱۴٠۱۱۱۲۷