پناه سازگار
پناه سازگار
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شکستند دل را جانانم...


من از مردمی گریزانم که شکایت می‌برند از خود به خود؛

نمی‌ترسند از کسی که شکوه‌هایش را به خدا برده!

شکستند دل را جانانم،

مگر شیطان به تو قسم نخورد که من خنده‌هایم از گناه باشد؟!

که من آبرویم را به دست مردم بسپارم،

که من جان و دل و ناموس خود را به چند عدهٔ ناچیز بفروشم؟!

مگر من بندهٔ تو نباشم که چنین از حق به ناحق قمار کنم؛

منِ نادانِ سیه‌نامه به جز تو دل نسپارم که دل مشت‌ها خواهد خورد از آن بی‌غیرتیِ بی‌حاصل!

شکستندم ولی هرگز تو را از خود جدا نکرده‌ام،

جانانِ جانانم، خدای خوبانم...

منِ زیباپرست از زشتی به دور می‌مانم،

مگر چشمم غلط کرده؛

تو را در روح آدمی‌زادت نمی‌بیند.

من از دینم، چه از ایمان تو را دیدم تنها در عالم؛

سپس آرام تمام عاشقانت را که چه گویم دلم خون است از تعدادش!

دلم خون است از تنهایی،

از چشمان تاریکم...

خدای من،

تمام من،

مرا از ترس پنهان کن،

به آغوش کسی بسپار که بویت را تمنا کرد!

برایت قصه‌ها گفتم از این خونین دلِ عمداً شکسته،

به جز الله تمنایت امید حاصل نخواهد کرد.

دلنوشتهپناه سازگارنویسندگی
نویسنده و شاعر کاکتوس، پیج اینستاگرامی: (panahnevis) [من مسلمانم]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید