قضیه از اینجا شروع میشود که در کنار رودخانه ی آرپا چایی که در آذربایجان جاریست و این رود از شعبه های قیزیل اؤزن میباشد در یکی از دهات دختری ساری تللی(گیسو طلا) و آلا گؤز(چشم شهلا) به دنیا می آید.پدر و مادرش نام این دختر را سارای که در ترکی آذربایجانی تحلیل یافته ساری آی(ماه زرد) میباشد میگذارند.سارایِ داستان در طبیعت آذربایجان پرورش می یابد و دختری ماه رو میشود.بزرگان ده سارای را به پسری به نام خان چوبان نامزد میکنند. روزی چشم خان ده به سارا میافتد. خان ، پدر سارای را فرا میخواند و ازاو میخواهد ک سارای را به عقد او در آورد.پدر سارای که مرد ریش سفیدی بود و به خان چوبان قول مردانه داده بود و مصداق آتاسؤزی(ضرب المثل) آذربایجانی کیشی توپوردوغون یالاماز) پیشنهاد خان ده را رد میکند.خلاصه از خان اصرار و از پدر انکار.
و در این موقع است که خان متوسل به زور شده و او را مورد ضرب و شتم قرارداده و سارای را تحدید میکند که در صورت سربازدن از خواسته ئ خان دیگر پدر خود را نخواهد دید چون او پدرش را خواهد کشت.سارای که به جز پدر کسی را نداشت و نمیتوانست رنج و عذابش را ببیند بر خلاف علاقه ئ وافرش به خان چوبان و قولی که به او داده بود تن به خواسته ئ خان ظالم داد.
و روزی که سارای گفت که آماده ازدواج با خان میباشدهمه از این تصمیم او متحیر شدند ولی او چاره ای جز این نداشت چون او شیر دختر ترک آذربایجانی بود و پاکدامن.
وسارای به دنبال خان راهی شد اما در راه تنش را به آب جاری آرپا چای سپرد و خود را جاودانه ساخت.
یکی از اشعار فولکولور و معروف آذربایجانی (آپاردی سئللر سارانی) است که در آخر فیلم سارای نیز پخش شد.من هم اینجا این شعر معروف و شاهکار ملی را همراه ترجمه اش مینویسم:
آپاردی سئللر سارانی
گئدین دئیین خان چوبانا
گلمه*سین بوایل موغانا
گلسه باتارناحق قانا
آپاردی سئللر سارانی
بیر آلا گؤزلو بالانی
آرپا چایی درین اولماز
آخار سویو سرین اولماز
سارا کیمی گلین اولماز
آپاردی سئللر سارانی
بیر آلا گؤزلو بالانی
آرپا چایی آشدی داشدی
سئل سارانی قاپدی قاچدی
هر گؤره*نین گؤزو یاشدی
آپاردی سئللر سارانی
بیر آلا گؤزلو بالانی
قالی گتیر اوتاق دوشه
سارا یئری قالدی بوشا
چوبان الین چیخدی بوشا
آپاردی سئللر سارانی
بیر آلا گؤزلو بالانی
ترجمه فارسی:
سیلها سارا را بردند.
بروید و به خان چوبان بگویید
که امسال به موغان نیاید
اگر بیاید به خون ناحق فرو میرود
سیلها سارا را بردند
یک فرزند چشم شهلا را.
رودخانه ی آرپا عمیق نیست
آب روانش سرد نیست
عروسی مانند سارا وجود ندارد
سیلها سارا را بردند
یک فرزند چشم شهلا را.
آرپا چای گذشت و طغیان کرد
سیل سارا را قاپید و فرار کرد
چشم هر بیننده ای اشکالود است
قالی بیاور ودر اتاق پهن کن.
جای سارا خالی شد
دست چوپان به نیستی رسید و خالی شد
سیلها سارا را بردند
یک فرزند چشم شهلا را
پ.ن: من عاشق این قصه ام، شاید خیلیاتون شنیده باشید، اما خواستم هر کس نشنیده و نخونده هم ببینه! قلم قصه مال من نیست!