در تمام عمرم رویا ندیدم .. اما این بار خواهان رویایی ام با تو ،
می خواهم در جنگلی با رود های خروشان و در کنار آواز پرندگان و صدای حیوانات مهمان یک فنجان قهوه تو باشم .. تو از شعر ها و قواعدت برابم بگویی و من چشمانم را در چشمانت بنشانم..
با اینکه از نصیحت بی زارم اما تو نصیحت و پندی را یادم دهی..
تو از عشق بگویی و من در سکوت تمام گوش فرا دهم ، می خواهم در عشق پیرو تو باشم .
گرچه استعداد خارق العاده ای ندارم و حتی گاهی در امور روزانه ام تنبلی می کنم ، اما می خواهم این رویا را امید و نوید زندگیم قرار دهم تا هنگامی که در واقعیت بر سر آرامگاهت حاضر شوم و شعر هایت را از بر بخوانم
می خواهم این بار رویا ببینم رویای تو شمس جان .
از پناه به شمس تبریزی