در حال قدم زدن با جریان سرد آب بود که آرتمیس با حالت گلایه آمیزی گفت :
نمیفهمم چرا تا وقتی چمن هست از توی آب میری، اونم تو این هوای سرد.
دخترک خندید، همیشه از سرما لذت میبرد. توضیح داد :
میدونی اولش که میاد انگار با بدجنسی میاد، میاد که زجرت بده و باعث درد کشیدن بشه؛ مثلا همین آبو ببین، اول که پاتو میزاری توش، یخ بودنش تا اعماق استخوانات نفوذ میکنه و انگار تک تک سلولای پات درد میگیره، ولی وقتی عادت میکنی بهش نه تنها دیگه دردناک نیست تازه لذت بخش هم میشه، تازه وقتی از بین میره نه تنها از لذتی که داشتی کم نمیشه تازه شاید اضافه هم بشه، ولی گرما اینجوری نیست وقتی حسش میکنی دیگه نمیخوای بیخیالش شی، تازه هی بیشتر و بیشتر هم میخوای و به یه جایی میرسونتت که یه نسیم ملایم هم باعث میشه یخ کنیم خب دائم هم نیست و وقتی میره اذیت میشی یا حتی ممکنه مریض شی.
آرتمیس سری تکون داد :
دیدگاه جالبیه ولی من همچنان ترجیح میدم از چمن برم.
قهقهه ای زد و ادامه داد:
تو همه چیو خیلی سخت میگیری برای خودت
دخترک شانهای بالا انداخت :
زندگی سخت هست، کلا برا اینکه درد بکشیم فقط هر از گاهی هم میزاره لذت ببریم ازش؛ ولی اگه ماها سخت نگیریم به خودمون و راحت طلب باشیم تا یخورده سختیه زیاد شده سریع کم میاریم و میبریم، درد رو هم نمیتونیم تحمل کنیم اونوقت. ولی اگه به سختیه خودتو عادت بدی وقتایی که زندگی روی خوبشو نشون میده بهت بیشتر میتونی ازش لذت ببری.
این دفعه آرتمیس چیزی نگف، نیاز داشت یخوردع این حرفا رو درک کنه، دخترک که قیافه متفکرش رو دید لبخند زد و گفت:
ولی این بحث قرار بود فقط راجب سرمای آب باشه.
https://t.me/come_enjoy_music