تاریخ : 2121
امروز صبح بلند شدم.
در یخچال رو باز کردم
چیزی نبود جز ی شیر و نیال(نوعی شکلات که مقدار یک بند انگشت آن به اندازه ی ۳۰۰ هزار کالری دارد) که قسمت های اخرش بود.
یکم از نیال رو جدا کردم و با شیر خوردم.
امروز قرار بود به یه بخش جدید شرکت برم برای مرتب کردن پرونده های قدیمی.
بلند شدم و رفتم برم شرکت.
از اسانسور که داشتم میرفتم پایین دیدم که اتوبان سمت چپ رو بستن و فهمیدم امروز قراره بیست دقیقه تاخیر داشته باشم.
رسیدم پایین.
با هندفون (نوعی وسیله شبیه به موبایل با این تفاوت که با نور فقط کار میکند و روی آستین های لباس جایگاه مخصوص به خود داره) برسی کردم ببینم هوا مناسبه که پیاده برم یا نه چون اگر با تال(ماشین هایی که با فاصله ی کم از سطح زمین حرکت میکنن و هیچ وسیله ای برای ایجاد اصطکاک روی زمین ندارند) میخواستم برم، تقریبا ۱۰ دقیقه باید دور میزدم و وقت نداشتم. خدارو شکر هوا خوب بود.
رسیدم به شرکت.
خدارو شکر زودتر از رئیس رسیده بودم.
رفتم زیر زمین تا از اونجا هارد هایی رو که قرار بود برسی کنم رو بردارم.
چه چیزای جالبی. عکس. نوشته. همه چی بود توی ۲ ترابایت. خیلی سخت بود این همه اطلاعات فقط روی دو ترابایت باشه. خب قدیمی بود دیگه چه میشه کرد.
کارم وقتی با هارد ها تموم شد رفتم ببینم بخش بعدی چیه.
دیدم بخشی بود به اسم "اطلاعات اینترنت".
این یکی هارد نبود.
یه چیزی بود که مسئول زیر زمین بهش میگفت کامپیوتر.
بهش گفتم "روشن شو".
دیدم هیچی نشد ولی مسئول زیر زمین بهم خندید. گفت "این وسیله مال خیلی وقت پیشه. تقریبا ۱۰۰ سال پیش. اون زمان حتی زبان مردم با زبان الان فرق میکرد. اون موقع زبان بِلوی ساخته نشده بود."
گفتم "معلومه خیلی به تاریخ علاقه داری."
-"وقتی تمام مدت از اطلاعات ۱۰۰ سال پیش مراقبت کنی خب باید هم یاد بگیری."
+"خب این چطوری روشن میشه؟"
-"چیزی به اسم دکمه داره که اگر فشارش بدی روشن میشه."
ازش تشکر کردم و رفتم سراغ اطلاعات اینترنت ببینم چ نیازی به مرتب کردن داشت.
رفتم دیدم که سیستم های قدیمی داره ولی از جایی که پدر بزرگم از اینا نوع سیستم ها داشت بلد بودم تا حدی با این نوع سیستم ها کار کنم.
رفتم داخل بخشی به اسم "ویرگول". معنیشو نمیدونستم فقط میدونستم اینجور چیزی نوشته شده.
وقتی باز کردم دیدم کلی نوشته وجود داره. کلی نوشته و عکس و فیلم.
به زبان خاصی نوشته شده بود ک نمیتونستم بخونم ولی یه عبارت "تنها نوشته ها میماند! تاریخ:2121" به چشمم خورد که حس کردم منظور از اون عدد که تنها بخشی بود که میتونستم بخونم، امسال بود. اره فکر کنم با عقل جور در میاد. امسال ۲۱۲۱ بود پس احتمال زیاد خودشه.
رفتم توی ریانت (اینترنت در اون زمان که همه ی وسایل برقی از طریق اون، به هم وصل بودن) که در مورد زبان های گذشته تحقیق کنم.
تقریبا ۸۰ روز بود داشتم دنبال اون زبان که دیده بودم، میگشتم که بلاخره پیداش کردم.
اسم زبانش فارسی بود.
یادم اومدکه نوه ی عموی بابام این زبان رو بلد بود.
تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم و موضوع رو بگم چون حس میکردم مطلب مهمی باید بوده باشه.
قرار شد پس فردا بیاد تا خودش اون پست رو ببینه.
وقتی نوشته ها رو خوند ترسید. فقط یه چیزی گفت "چطور ممکنه که ببیننت اونم در اون زمان"
بعد بلافاصله تا جایی رو که خوانده بود ول کرد و گذاشت و رفت و موقع رفتن گفت "این نفرین شدست"
منظورش رو نفهمیدم. ولی هنوز هم دنبال جواب بودم.
یادمه روی هندفون یه چیزی بود ک زبان های باستانی رو ترجمه میکرد. از اون استفاده کردم
و ....
پ.ن: واقعا فکرشو کنید دقیقا مو به مو ی اینی که نوشتم اتفاق بیفته. خب طرف هنگ میکنه :/ ولی بازم فقط نوشته میماند!
پ.نن:موضوع دوم داخل پست قبلیم، بیشترین رای رو برای نوشتن آورد فقط با یدونه اختلاف با موضوع اول:/