سکوت صبح رنگ می زند سیاهی شب را ،سرخی خون تیره می کند قلب های آدم ها را ، سفیدی ماه سیاه میکند سویی از زمین را ،سبزی دشت زرد میکند گندم ها را ،بی رنگی شیشه رنگ میزند باران چشم هایم را ،
سکوتی بی معنا در طلعلوع نور خورشید ...
سیاهی شب در سکوت زمینه ساز آفریش معنایی جدید می یابد و خفقان غم رنگ میزند چهره زرد آفتاب را ...
رنگ شب ،سرخی خون ، ماه شب ، سبزی سبزه ،رنگ شیشه ، جان می آورند در برابر مرگ ،سکوت صبح ، سیاهی قلب ،سیاهی سویی از دنیا ،سرخیه گریه هایم ...
چه دنیای بی رحمی
رنگ شب در اشک های بی رنگ دخترک معنا میشود و این بار سکوت دل انگیز صبح مانعی است در راه پر فراز و نشیب تاریکی .
من تیری می زنم در سیاهی شب
تا بسازم راهی نا هموار وپر از سیاهی و غم ، رنگ عشق در خفقان نیستی محبت جان می دهد . سکوت بی معنا ء من ملک ستاره های آسمان را خاموش می کند . و تاریکی بر جهان هستی حکمفرما می شود . خون غذای روح تاریکی است . سکوت در فضای قصر ارواح سایه می افکند ، اشک قصه ناگشودنی قلبم را می گشاید و سکوت ملک وجودم را از عرش بر فرش می نشاند
سکوت در انبوه تاریکی حکم فرما است .
ادامه دارد