یادش به خیر، حدودا ۳ سال پیش بود که برای انتخابات ریاست جمهوری، کلی استوری واتسپ گذاشته بودم - آن زمان فیلتر نبود! - که ملت، بیایید و رای دهید، با استدلالهایی که به نظرم خیلی منطقی میآمدند(اگرچه، همچنان هم منطقی به نظرم میرسند!) و خوب تصورم این بود که احتمالا این پیامها و کنشهای مجازی، دردی را دوا کند؛ باشد که ملت را با صندوقهای رای، آشتی دهیم! بگذریم که انتخابات برگزار شد، با مشارکت نه چندان دندانگیر و پایان رقابت آرا باطله با منتخب ملت؛ گذشت و گذشت تا رسیدیم دوباره به این روزها. روزهای سردی که با جنب و جوش انتخاباتی فشرده و تبلیغات رسانهها، گرمتر میشوند. تریبون آزاد، گفتگو با مردم در کوچه و خیابان و بازار، مناظره نمایندگان و ... قالبهای رنگین دیگر که شاید از خود بپرسیم: تا حالا کجا بودید پس؟!
در فضای مجازی هم، اخبار لیستهای این حزب و آن جناح، قهر و آشتیهایی که این میان رخ داد، افشاگریها و حمایتهای متقابل، مصاحبه، مناظره و ... که به هرحال نوعی فضاسازی برای انتخابات بودند. اما خوب هر کدام به نوعی، با یک نگاه و دید متفاوت، به این موضوع میپردازند؛ اما باور دارم آنچه که از تمام این نقطهنظرها، اهمیت بیشتری برای پرداخت داشت و دارد(چرا که انتخابات در زندگی ما هیچگاه به پایان نخواهد رسید!)، احساس مسئولیت بود. محوریتی که احتمالا کمتر به آن پرداخته شد، شاید به این دلیل که ترس داریم از اینکه مردم را از حقایق برنجانیم! مبادا بر علیه ما بشورند!! باری، این میان و در این هول و ولای انتخابات و دعواهای گاه حزبی جناحی، فراموش کردیم که انگشت اتهام را باید دقیقا به سمت چه کسی یا کسانی گرفت؟ یا اینگونه بگویم: فراموش کردیم متهم اصلی این میان کیست؟! شنیدن این واقعیت، خوشایند نیست، اما گفتنیها را باید گفت: ما خودمان انتخاب کردیم که اینگونه زندگی کنیم! حال میپرسید چگونه؟! واضح است، کافیست نگاهی به انتخابهای خود بیندازیم؛ و پس از آن، به نتیجه آنها و سرنوشت خودمان: پس از تمام اشتباهات خود، چه کردیم؟! آیا هیچوقت گردن گرفتیم؟! آیا هرگز، مثل انتظاری که از نمایندگان و مسئولین دستنشانده "خودمان" برای عذرخواهی و جبران مافات داشتیم، خودمان چنین کردیم؟! یا به جای آن تصمیم گرفتیم صورت مسئله را پاک کنیم که اگر انتخاب ما، تصمیم "ما"، نتیجه ناخوشایندی داشت، قطعا مشکل سیستم فاسدی ست که یک پاکدست را پروروش نداده! وگرنه ما که هیچگاه اشتباه نمیکنیم! نه؟!
وقتی میگویند برای تغییر از خودت شروع کن، اینجا به خوبی نتیجهاش عیان میشود؛ ما، آدمهایی که نه میپذیریم اشتباه کردهایم و نه وقتی پذیرفتیم، برای جبران آن میکوشیم(چرا که به جای جبران، تصمیم میگیریم هیچ کاری نکنیم، تا دیگر نیازی به پاسخگویی نباشد!)، چگونه انتظار نداریم انسانهایی دقیقا از جامعه ما - همین جنس مردم، همین خانوادهها - برای ما تصمیم بگیرند و سیاستسازی کنند که مثل ما نباشند و نیدیشند؟! چرا باور نداریم که ما مستقیما در تصمیمگیریهای کلان اثرگذاریم و تصور می کنیم احتمالا تمام سران مملکت(!)، از جهنم به ایران پا گذاشتهاند و هدفشان نوشیدن خون ملت است!
واقعیت، عیان است، مثل روز اما به خاطر طعم تلخ و سنگینش، پذیرفتنی نیست؛ این یک حقیقت است که مسئولین، از دل ما مردمی که یکجا نشستهایم و اخیرا کارمان شده نقزدنهای بیثمر، بیرون آمدهاند نه از دل آسمان! آنها، ما هستند، هرچند ناگوار است اما دقیقا نمودی از جامعه هستند؛ چه خوب، چه بد و چه زشت! باری، میتوانیم بازهم به این روشمان ادامه دهیم، نگاه کنیم و چشم روی سیاهیها ببندیم(چه، بستن از این واضحتر ؟!)، از سیاهیهای درون خودمان، خانوادهمان، اما برای نجات خود از عذاب وجدان و احساس سنگین مسئولیت، تمام آنها را همینجا رها میکنیم و اتصال واضح ما با جامعه و اوضاع اجتماعی سیاسی را، انکار! برای فرار از مسئولیت سنگین انتخاب، خود را به هر در و دیواری میزنیم و در پایان نیز برای توجیه تنها میگوییم: فایده ندارد! برای پاسخ به این توجیه تنها یک سوال میپرسم:
پس چه کسی لایه اوزون را سوراخ کرد؟!