ویرگول
ورودثبت نام
paree.s
paree.s
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

خلأ.

خلا درونم بزرگتر شده، مثل حبابی دور زندگی ام را گرفته و گه گاهی یادآوری میکند که با دور خودم را با آدم های رنگی پر کردن نمیتوانم نادیده اش بگیرم
این پوچی انقدر بزرگ شده است که حالا بعید میدانم درون جسم فیزیکی ام که از ماده هایی که حتی اسمشان را نمیتوانم تلفظ کنم ساخته شده بود، چیزی باقی مانده باشد؛ دور از تصور نیست اگر پوستم مانند سلفون دور هیچی پیچیده شده باشد و چشم نابینای همگان نبودم را ببیند.
شاید تنها دلیل موجه احساساتم که میگویند هیچکس مرا نمیبیند و احساس عدم وجودم همین است، همان حس اشتباه بودن زمانی که کسی شخصیت پر نقصت را نقد میکند.
نمیدانم این خلا از کجا می آید، فکر کنم از همان اولین بار که صدای گریه ام از زنده ماندنم خبر داد پوچی ام را داشتم.
حالا شب ساکت تر است و صداها بلندتر و اتاق خلوت تر، اشک هایم جاری تر و کیبوردم زننده تر
مگر داشتن هدف به زندگی معنا نمیداد، پس چرا قهوه ام تلخ تر شده؟
می دانم پوچم چون کلمات کشنده ی مغزم میپیچد و هر انگیزه ای را هم که کسی به من میدهد به تعدادی فحش میفروشد،
حدس میزنم همینگونه حالا غنی ام از هرچیزی جز احساسات. البته من که هستم که شکایت کنم؛ باور کنید یا نه اینگونه زندگی ساده تر است.

دیگر احساس غرق شدن نمیکنم، اکنون شناورم.
اما اتم های موجود در هوا به من فشار می آورند، همه میدانند که من به آنجا تعلق ندارم و در بیرون کردنم،
کم کاری نمیکنند اما روی زمین جایی برای من نیست؛ من و اشک هایم جاذبه را شکست داده ایم.
همچنان در لبه ی پنهان زندگی راه میروم و لحظه ای از فروپاشی فاصله دارم، یک قدم کج و در تمام بدنم درد و خون جاری خواهد شد.


+ What happened?

_ Are you seriously asking "What happened?" LIFE. life happened. The b**ch doesn't seem to wanna end f*cking with me anytime soon. Tossing me around like I don't matter, making me wonder; wondering " Do I? Do I matter? Did I ever matter?" then laughing at my own stupidity cause which idiotic fool would think such a thing? Of course, I don't. None of us do. When in the end we all turn into stardust just like how we started.


+ What's your life goal?
_You wouldn't understand.
+ Try me
_ Honestly? I don't want to be famous or be the richest person on earth, I don't to be the best seller author or get invited to met gala. I just want one thing. one thing in my entire life, to get to one place in my life just because I wanted to.
Told you, you wouldn't understand.


اشتباه اینجاست که هر روز از هم میپرسیم "چطوری؟" یا "خوبی؟"
اما هیچ کس، هیچ وقت با پنجاه و شیش صفحه کلمه و دو هزار و هشتصد دقیقه زمان جواب نمیده که چرا مثل شکننده ترین شیشه ی جهانه و آسیب پذیر ترین حالت روحی ممکن رو داره.
نمیدونم تقصیر سوال کننده است یا جواب دهنده ولی خیلی مزخرفه که هرروز مجبور باشی بگی خوبی، عالی ای و همه چیز درست میشه درحالی که همین الان توی دستشویی داشتی به پهنای صورت اشک میریختی.
واقعیتش؟ نپرسین چطورم، چون از نظر روحی خسته تر از اونیم که حتی بتونم جواب سلام بدم ولی ایموجی خنده فرستادن، ساده تر از چیزیه که فکر میکنین.



everything's uglier up close.

همه چیز از نزدیک زشت تره.

paper town

"خواهر، من تیر خوردم" 35.699738,51.338060 =))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید