یک نفس عمیق کشیدم و اکسیژن رو وارد ریه هام کردم. احتمالا تا 80 سال پیش هیچ اکسیژنی اینجا روی سطح مریخ وجود نداشته ولی خب اون موقع سطح زمین سیاه و پلاسیده نبود و قابل سکونت بود به حباب بزرگی که دور شهر ما رو فرا گرفته بود نگاه کردم فقط 5 بار از شهر بیرون امدم کنار هر شهر یه دربان بزرگ بود که انسان ها رو با لباس مخصوص از هر شهر به شهر دیگه ای می برد.
بیب بیب
برگشتم سمت چپ خودم و تاکسی روبات رو دیدم و یاد اون مطلب که در اینترنت خوندم افتادم می گفت در قدیم به ماشین هایی که هر فردی که ماشین نداره از اون ها استفاده می کرد تا به محل مورد نظر برسه می گفتن تاکسی!
هیچ وقت نفهمیدم چرا اسمش تاکسی روباته با توجه به این اطلاعات باید اسمش راننده یا یه همچین چیزی می بود چون هر شخصی یکی از این ها رو داشت .
وارد تاکسی روباتم شدم و به ریا (تاکسی روباتم) سلام دادم و اون هم به من سلام داد و گفت لطفا مقصدتون رو مشخص کنید.
روی پیکسان روی سینه ام زدم و موبایلم رو به روم به نمایش در اومد یادمه که یکی از دوستام گفت قدیما به جای پیکسان از یه چیز مستطیلی شکل به نام موبایل هوشمند استفاده می کردن و توی اون کار می کردن و همیشه برام سواله که چرا در حالی که می تونستن همون رو روی هوا منعکس کنن از یه چیز به اون کوچیکی استفاده می کردن؟
مقصد دانشگاه جدیدمو برای ریا فرستادم و اون هم با پرسیدن سوال خوب خوابیدید حرکت کرد
به ریا جواب دادم و توی پیکسانم به دانشگاهم خیره شدم
همون لحظه یکی از تصاویری که قبلا دیده بودم توی ذهنم پدیدار شد دانشگاه ها در سال 2030 همش چوبی بود یه نگاه به دانشگاه که بیشترش از جنس شیشه و مانیتور بود نگاه کردم ریا گفت :
به مقصد رسیدیم روز خوبی داشته باشید.
از تاکسی روبات پیاده شدم و به دانشگاه نگاه کردم خیلی از اون چیزی که فکر می کردم بزرگتر بود لبخندی زدم و وارد دانشگاه شدم:)
I took a deep breath and injected oxygen into my lungs. Probably until 80 years ago there was no oxygen here on the surface of Mars, but at that time the surface of the earth was not black and placid and it was habitable. I looked at the big bubble that surrounded our city. It was a large gatekeeper who took people in special clothes from one city to another.
Beep Beep
I turned to my left and saw a robot taxi, and I remembered what I had read on the Internet. about a taxi in past .
I never understood why it was called Robot Taxi, given this information, it should have been called personal Driver or something like that, because every person had one of these.
I got into my robot taxi and greeted Ria (my robot taxi) and she also greeted me and said please specify your destination.
I tapped Pixan on my chest and my mobile phone was displayed facing Rome. I remember one of my friends said that in the past, instead of Pixan, they used a rectangular object called a smart phone and worked in it, and I was always asked why While they could reflect it in the air, did they use something as small as that?
I sent my new university destination to Ria, and she left by asking the question, "Did you sleep well?"
I answered ria and stared at my university in my pixan
At that moment, one of the images I had seen before appeared in my mind. Universities in 2030 were all wooden. I looked at the university, which was mostly made of glass and monitors.
Ria said:
Have a nice day.
I got out of the robot taxi and looked at the university. It was much bigger than I thought. I smiled and Enter the university :)
^نوشته ی خودم^