paree.s
paree.s
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

غروب جمعه

در پوچی خود غرق شده ام،
عضلاتم تکان نمیخورند
خیره به ساعتم ولی نمیبینمش
درحال گوش دادن به اِکوی صدای تیک تاک آنم ولی نمیشنومش
در روز های میانی زمستان نشسته ام ولی بوی سپتامبر میدهد
دقیقا مرز بین تابستان و پاییز
آنجا که نه تابستان گرمایش را دارد و نه هنوز برگ ریزان پاییز هویتی برای خود دست و پا کرده
دلیلش را خوب میدانم،
غروب جمعه است.

بلی، غروب جمعه است؛
از آن جمعه ها که در آن احساس پوچی میکنی
و صدای هرگونه پاره ی تفکری در هیچی درونت منعکس میشود.
وقتی، نشسته احساس افتادن میکنی
اما ناگهان ابدیت خُرد می شود؛
زندگی ات مثل ظریف ترینِ جام های شیشه ای میشکند
و تمام ذهنت روی واقعیت خالی میشود.
نه صدایی میشنوی و نه چیزی میبینی
انگار در سرزمین عجایب گم شده ای.
هیاهوی قلبت به دنیای بیرون درز کرده
یکی از سلول ها کارش را اشتباه انجام داده
شاید در جُمعِگیِ این غروب غرق شده.
پایم دیگر زمین را لمس نمیکند
احساساتم خراب شده اند

چه کسی مرا صدا کرد؟

چرا واقعیت انقدر دور است؟

می دانم پایانم نزدیک است.

صبر کن،

نه!

جمعه پایان یافت

شنبه ی جدید مبارک!

my life is a perfect grave yard of buried hopes.

زندگی من قبرستان بی نقصی است از امید های دفن شده.

Anne with an E

غروب جمعه
Always the poet, never the poem=))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید