paree.s
paree.s
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

چشم های تاریک او

چشم هایش، وای چشم هایش.
انعکاس درون چشمانش زیبایی تاریکی شب را صدبرابر کرده بود و آتش را هزار برابر بی رحم تر نشان میداد
کناره های چشمانش که چین خورد؛ از خندیدنش مطلع شدم
کسی چیزی گفته بود که او را به خنده انداخته بود
نمیدانم چه بود و از دهان چه کسی بیرون امده بود اما تحسینش میکردم که آن لبخندی که من جانم را میدادم تا ادامه داشته باشد را گوشه ی لبش گذاشته بود
گیتارش را برداشت و انگشتانش ، آرام ،
مثل موج های چند متر آن طرف تر روی سیم ها حرکت میکرد
با زدن اولین نت
دنیا در سکوت مطلق فرو رفت
کسی حرف نمیزد
آتش ناله نمیکرد
موج سکوت کرده بود
حتی نفس هم بی صدا شده بود
تمام چشم ها دستان او را هدف گرفته بودند که از این ور تا آن ور میلغزید
هر لحظه بند انگشتانش خم میشدند و باز میشدند
و سیم ها با آوایشان تمام شنوندگان را مدهوش می کردند
همانند دروازه ای به بیکران ها
آهنگش گوش مینواخت و چشم هایش چشم نواز بود
اگر به من بود آن آوای عاشقانه را تا ابد ادامه میدادم
اما قطع شد
ناگهان تمام رنگ هایی که در فضا پخش شده بود جمع شد و رفت
دنیا دوباره در صدا های مختلف غرق شد
و موج ها که با نت ارام شده بودند از افسار فرار کردند
همه چیز به قبل بازگشت و انگاری آن عاشقانه ترین آوای روزگار هیچ گاه وجود نداشت
و من باری دیگر مجبور شدم به آن چشم های فضایی اکتفا کنم
چشم هایش، وای چشم هایش.



پ.ن: بعد 9 سال اینجا برف اومده:)



This is why people touch. Sometimes words are just not enough.

این دلیلیه که مردم هم رو لمس میکنن. بعضی وقتا کلمات کافی نیستن

everything, everything by Nicola Yoon

everything everythingهمه چیز همه چیز
Always the poet, never the poem=))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید