بحرانهای احساسی میتوانند انسانها را به سوی رفتارهای غیرمعمول سوق دهند. این مقاله به بررسی چگونگی شکلگیری شعارها به عنوان سپرهای دفاعی در زندگی و هنر میپردازد و تأثیر آنها بر خلاقیت و روابط انسانی را کشف میکند.
مواجهه با احساسات شدید و بحرانهای احساسی میتواند منجر به رفتارهایی شود که از نگاه دیگران عجیب و ناپایدار به نظر میرسند. این رفتارها که گاهی به شکل شعارهای بیاساس، قوانین زندگی بدون پشتوانه علمی، یا حتی واکنشهای افراطی و نامتعارف بروز میکنند، در واقع نوعی مکانیزم دفاعی است که انسانها برای مقابله با فشارهای روانی و حفظ خود از آسیبهای احساسی به کار میگیرند. این مقاله به بررسی این پدیده، علل و پیامدهای آن، و چگونگی مواجهه با این واکنشها میپردازد.
در زندگی هر فرد، مواجهه با احساساتی نظیر شکست عشقی، خیانت یا از دست دادن اعتماد تجربهای رایج و در عین حال دشوار است. این احساسات میتوانند به شدت بر سلامت روانی تأثیر بگذارند و فرد را در وضعیتی از درد و رنج عمیق قرار دهند. در این شرایط، ذهن به طور طبیعی به دنبال راهحلهایی برای کاهش این درد است. به همین دلیل، افراد ممکن است به مکانیزمهای دفاعی روی آورند که معمولاً ناپایدار و غیرمنطقیاند.
مکانیزمهای دفاعی، ابزارهای روانی هستند که به ما کمک میکنند تا از فشارهای روانی و احساسات منفی دور بمانیم. یکی از رایجترین این مکانیزمها، ایجاد شعارها و قواعد شخصی برای زندگی است. این شعارها به عنوان یک نوع سپر دفاعی عمل میکنند و به فرد این احساس را میدهند که میتواند کنترل بیشتری بر اوضاع داشته باشد. این نوع شعارها معمولاً بدون هیچ پایه علمی یا منطقی شکل میگیرند و بیشتر از آنکه به حل مشکلات کمک کنند، به کاهش موقت احساسات منفی میانجامند.
شعارهای ایجاد شده به این شیوه، به مرور زمان میتوانند به تصورات نادرستی در ذهن فرد منجر شوند. فرد ممکن است به خود بگوید که با رعایت این قواعد میتواند از آسیبهای بیشتر جلوگیری کند، در حالی که واقعیت پیچیدهتر از آن است. این عدم پایبندی به واقعیت نه تنها موجب دوری از حقیقت میشود، بلکه میتواند انتظارات غیرواقعی در فرد ایجاد کند که در نهایت به بروز مشکلات بیشتری منجر خواهد شد.
ایجاد این نوع شعارها میتواند به فرد احساس کنترل بدهد، اما این کنترل در واقعیت ناپایدار است. در هنگام بحران، فرد ممکن است فکر کند با پیروی از این قواعد، قادر به مدیریت وضعیت است. این در حالی است که این روشها بیشتر به عنوان یک فرار از واقعیت عمل میکنند و در واقع به فراموشی مشکلات منجر میشوند. بنابراین، فرد نه تنها از حل مسائل خود باز میماند، بلکه در درازمدت ممکن است احساس ناکامی و سردرگمی بیشتری کند.
شعارها و قواعدی که در چنین شرایطی ایجاد میشوند، نه تنها بر روی فرد تأثیر منفی میگذارند، بلکه میتوانند به انزوای اجتماعی او نیز منجر شوند. زمانی که دیگران رفتارهای فرد را غیرمنطقی تلقی کنند، ممکن است روابط اجتماعی او دچار آسیب شود. این انزوا میتواند به افزایش احساسات منفی، اضطراب و افسردگی منجر گردد و در نهایت باعث شود فرد از جامعه دورتر شود.
به این ترتیب، فرد در یک چرخه معیوب گرفتار میشود که در آن تلاش برای فرار از احساسات منفی، به بروز رفتارهای ناپایدار و غیرمنطقی منجر میشود. این چرخه نه تنها مانع از پذیرش واقعیت میشود، بلکه باعث میشود فرد از پردازش و تحلیل صحیح احساساتش باز بماند. در نتیجه، مشکلات حل نشده همچنان باقی میمانند و میتوانند به آسیبهای روانی عمیقتری منجر شوند.
برای فرار از این وضعیت، خودآگاهی و توانایی شناسایی احساسات واقعی اهمیت زیادی دارد. فرد باید به جای فرار از احساسات، آنها را بپذیرد و به تحلیل منطقی آنها بپردازد. این فرآیند میتواند به فرد کمک کند تا احساساتش را درک کند و به جای ایجاد شعارهای بیاساس، راهکارهای مؤثرتری برای مدیریت بحرانهای عاطفی پیدا کند.
در این راستا، دریافت حمایت روانی و مشاوره میتواند به فرد کمک کند تا از این مکانیزمهای دفاعی فراتر رود. یک روانشناس میتواند به فرد کمک کند تا احساساتش را شناسایی و تحلیل کند و به او بیاموزد که چگونه با واقعیتها مواجه شود. این حمایت میتواند به مرور زمان به بهبود وضعیت روانی و افزایش کیفیت زندگی منجر شود.
باید تأکید کرد که مواجهه با احساسات شدید و بحرانهای احساسی بخشی طبیعی از زندگی است. به جای روی آوردن به مکانیزمهای دفاعی ناپایدار و ایجاد شعارهای بیپایه، بهتر است به دنبال راههایی برای پذیرش و پردازش احساسات بود. این تلاش نه تنها به بهبود وضعیت روحی فرد منجر میشود، بلکه میتواند روابط اجتماعی سالمتر و پایدارتری را نیز شکل دهد.
این مکانیزم دفاعی، هرچند در کوتاهمدت ممکن است مؤثر به نظر برسد، در درازمدت میتواند عواقب وخیمی به همراه داشته باشد. هنگامی که فرد در تلاش برای کاهش درد و رنج احساسی، اقدام به ایجاد قوانین و شعارهایی میکند که بر پایه احساسات ناپایدار شکل گرفتهاند، در واقع خود را در معرض خطرات بیشتری قرار میدهد. این قوانین، به جای آنکه به حل مشکلات کمک کنند، اغلب به شکلگیری تصورات نادرست و انتظارات غیرواقعی منجر میشوند. این امر به نوبه خود میتواند باعث سردرگمی و عدم قطعیت در زندگی فرد شود.
شعارهایی که به این شیوه ایجاد میشوند، معمولاً بر پایه تجارب منفی گذشته و احساسات ناپایدار بنا شدهاند. این شعارها نه تنها راهحلهای عملی برای مشکلات ارائه نمیدهند، بلکه ممکن است به فرد این احساس را بدهند که در حال کنترل اوضاع است. در واقع، این نوع توهم کنترل میتواند فرد را از پذیرش واقعیات دور کرده و او را در یک چرخه معیوب قرار دهد. به تدریج، این شرایط باعث میشود فرد درک صحیحی از واقعیت نداشته باشد و به مرور زمان دچار آسیبهای روانی بیشتری شود.
این تصورات نادرست میتوانند زمینهساز بازگشت به اشتباهات گذشته و تکرار رفتارهای نامطلوب شوند. فرد ممکن است با تکیه بر این شعارها به اشتباه فکر کند که میتواند از تجربیات تلخ گذشته خود جلوگیری کند، اما در حقیقت این مکانیزمهای دفاعی به او اجازه نمیدهند تا بهطور مؤثر با چالشها مواجه شود. این بازگشت به رفتارهای گذشته میتواند به نوعی احساس ناکامی و نارضایتی عمیق در فرد منجر شود، زیرا او متوجه میشود که نتوانسته به اهداف و آرزوهایش دست یابد.
از طرفی، زمانی که رفتارهای فرد به شکلی غیرمنطقی و عجیب جلوه کند، این موضوع میتواند روابط اجتماعی او را تحت تأثیر قرار دهد. دیگران ممکن است درک نکنند که فرد در حال تلاش برای مقابله با احساساتش است و به همین دلیل ممکن است او را طرد کنند. این طرد شدن نه تنها به افزایش احساس انزوا منجر میشود، بلکه میتواند به مشکلات روانی بیشتری از جمله اضطراب و افسردگی دامن بزند. انزوای اجتماعی به نوبه خود، فرد را از حمایتهای لازم برای بهبود وضعیتش محروم میکند.
این چرخه معیوب انزوا و فشارهای روانی، میتواند بر عملکرد فرد در زندگی روزمره تأثیر بگذارد. در محیط کار یا در روابط شخصی، فرد ممکن است به دلیل رفتارهای ناپایدار و غیرمنطقیاش با مشکلاتی مواجه شود. این مشکلات میتوانند به شدت بر کیفیت زندگی فرد اثر بگذارند و او را به سمت انزوا و افسردگی بیشتر سوق دهند. از این رو، فرد باید به این نکته توجه کند که استفاده از مکانیزمهای دفاعی مانند ایجاد شعارهای بیپایه نه تنها مفید نیست، بلکه میتواند به تداوم مشکلات موجود منجر شود.
برای خروج از این وضعیت، آگاهی از احساسات واقعی و پذیرش آنها ضروری است. فرد باید تلاش کند تا به جای فرار از واقعیت، با احساسات خود مواجه شود و آنها را به طور مؤثر پردازش کند. این فرآیند نیازمند زمان و تمرین است و ممکن است شامل کمک از متخصصان روانشناسی نیز باشد. یک مشاور میتواند به فرد کمک کند تا از این مکانیزمهای دفاعی فراتر رفته و به درک بهتری از خود و احساساتش برسد.
بهعلاوه، اهمیت ارتباطات اجتماعی در این زمینه نیز نباید نادیده گرفته شود. داشتن یک شبکه حمایتی از دوستان و خانواده میتواند به فرد کمک کند تا از انزوای اجتماعی جلوگیری کرده و احساسات منفی خود را به اشتراک بگذارد. این ارتباطات به فرد این امکان را میدهد که با تجربیات مشابه دیگران آشنا شود و درک بهتری از چالشهای خود پیدا کند. به این ترتیب، فرد میتواند به جای اتکا به مکانیزمهای دفاعی، از حمایتهای اجتماعی بهرهمند شود.
مقابله با احساسات شدید و چالشهای احساسی بخشی طبیعی از زندگی است. به جای پناه بردن به مکانیزمهای دفاعی ناپایدار، افراد باید تلاش کنند تا احساساتشان را به رسمیت بشناسند و با آنها مواجه شوند. این رویکرد نه تنها به بهبود وضعیت روحی فرد منجر میشود، بلکه میتواند به شکلگیری روابط اجتماعی سالمتر و پایدارتر نیز کمک کند. با پذیرش واقعیت و کار بر روی احساسات، فرد میتواند به تدریج از دایره معیوب رفتارهای ناپایدار خارج شود و به یک زندگی متعادل و سالمتر دست یابد.
شعارها و قواعدی که در چنین شرایطی شکل میگیرند، نه تنها به حل مشکلات کمک نمیکنند، بلکه به سرعت به موانعی جدی برای بهبود وضعیت روحی فرد تبدیل میشوند. این قوانین ناپایدار و بیاساس، فرد را از پذیرش واقعیت و مواجهه با احساسات واقعیاش باز میدارند. به جای پردازش و تحلیل منطقی احساسات، فرد به ایجاد سپرهای دفاعی میپردازد که او را بیشتر از واقعیت دور میکند و در نهایت ممکن است به شکاف عمیقتری بین او و دنیای اطرافش منجر شود.
این وضعیت میتواند به ایجاد یک چرخه معیوب منجر شود، که در آن فرد بهطور مداوم از احساساتش فرار کرده و در عوض به رفتارهای ناپایدار و غیرمنطقی روی میآورد. این دوری از واقعیت نه تنها به او آسیب میزند، بلکه ممکن است در روابطش با دیگران نیز اختلال ایجاد کند. دیگران ممکن است رفتارهای او را غیرعادی و غیرقابل درک تلقی کنند، که میتواند به انزوای اجتماعی و افزایش تنشهای روانی منجر شود.
با تکیه بر این مکانیزمهای دفاعی، فرد در واقع از پردازش عمیقتر احساسات و حل واقعی مشکلات خود سر باز میزند. این سپرهای دفاعی ممکن است به او این حس را بدهند که در حال کنترل اوضاع است، اما در حقیقت، او را از مواجهه با واقعیت و احساساتش دور میکنند. این دوری، به مرور زمان میتواند به افزایش احساسات منفی و اضطراب منجر شود.
علاوه بر این، این موانع ذهنی ممکن است فرد را به اشتباه فکر کند که میتواند از طریق شعارها و قواعدش به راحتی به یک زندگی پایدار دست یابد. در حالی که این قوانین بهندرت، اگر اصلاً، واقعیت را منعکس میکنند و در واقع او را از رشد و پیشرفت واقعی باز میدارند. این فرآیند نه تنها مانع از بهبود روحی او میشود، بلکه میتواند باعث شکلگیری الگوهای رفتاری مضر گردد.
در این راستا، آگاهی از این الگوهای ناپایدار بسیار مهم است. فرد باید توانایی شناسایی و تحلیل این مکانیزمهای دفاعی را پیدا کند و از آنها فراتر برود. این کار نیازمند تلاش و تمرین است، و ممکن است نیازمند راهنمایی و حمایت از متخصصان باشد تا فرد بتواند به درک عمیقتری از احساسات واقعیاش برسد.
شکستن این چرخه معیوب و پذیرش واقعیت میتواند به فرد کمک کند تا احساساتش را بهتر مدیریت کند و به تدریج بهبود یابد. در این راستا، ارتباطات اجتماعی و حمایتهای لازم از سوی دیگران نیز میتواند نقش مهمی ایفا کند. فرد باید از شبکههای حمایتیاش استفاده کند تا احساس انزوا را کاهش دهد و به مرور زمان به یک زندگی متعادلتر دست یابد.
توجه به این نکته ضروری است که فرار از واقعیت هیچگاه به حل مشکلات منجر نخواهد شد. به جای اتکا به سپرهای دفاعی، فرد باید به دنبال راههای مؤثر برای پردازش احساسات و مواجهه با چالشها باشد. این رویکرد نه تنها به بهبود وضعیت روحی فرد کمک میکند، بلکه میتواند به شکلگیری روابط اجتماعی سالمتر و پایدارتر نیز منجر شود. با پذیرش واقعیت و تحلیل منطقی احساسات، فرد میتواند به تدریج از دایره معیوب رفتارهای ناپایدار خارج شده و زندگی سالمتری را تجربه کند.
این مکانیزم دفاعی، همچنین میتواند باعث شود که فرد در مواجهه با دیگران به شدت حساس و دفاعی شود. هرگونه نقد یا اشارهای به رفتارهای غیرعادی او ممکن است به عنوان حمله به شخصیتش تلقی شود و واکنشهای تند و پرخاشگرانه به دنبال داشته باشد. این وضعیت میتواند به فروپاشی روابط اجتماعی و حتی حرفهای فرد منجر شود. در این حالت، فرد به طور مداوم احساس میکند که دیگران او را نمیفهمند و این سوءتفاهمها تنها به تعمیق احساسات منفی و بدبینی نسبت به دیگران کمک میکند.
این واکنشها و مکانیزمهای دفاعی، به نوعی تلاش برای حفظ تصویر ذهنی از خود و جلوگیری از فروپاشی روانی در مواجهه با بحرانهای احساسی است. اما این تصویر ذهنی اغلب به شدت تحریف شده و غیرواقعی است. در واقع، فرد با ایجاد این تصویرها و قوانین شخصی، سعی میکند تا خود را از آسیبهای بیشتر محافظت کند، اما این حفاظت مصنوعی به جای حل مشکل، تنها به تعمیق زخمهای روانی منجر میشود.
از سوی دیگر، مواجهه با این وضعیتها نیازمند آگاهی و توانایی تحلیل منطقی احساسات است. برای آنکه فرد بتواند از این مکانیزمهای دفاعی فراتر رود، باید ابتدا احساسات واقعیاش را شناسایی و با آنها مواجه شود. این کار به هیچ وجه آسان نیست و نیازمند تمرین و حمایت روانشناختی است. اما با پذیرش واقعیت و کنار گذاشتن سپرهای دفاعی ناپایدار، فرد میتواند به تدریج از دایره معیوب رفتارهای عجیب و ناپایدار خارج شود.
نکته مهم در مواجهه با این مکانیزمهای دفاعی، توجه به خود و درک این نکته است که هیچکس کامل نیست و هر انسانی در مواقعی ممکن است به رفتارهای غیرعادی دست بزند. پذیرش این حقیقت و تلاش برای بهبود روابط با خود و دیگران، کلید اصلی خروج از این وضعیت است. این تلاش نه تنها به بهبود وضعیت روانی فرد منجر میشود، بلکه میتواند به شکلگیری روابط اجتماعی سالمتر و پایدارتر کمک کند.
باید به یاد داشت که در مواجهه با بحرانهای احساسی، به جای ایجاد قوانین و شعارهای بیاساس، باید به دنبال راههایی برای پذیرش و پردازش احساسات بود. این کار نیازمند زمان، صبر و حمایت است، اما در نهایت میتواند به بهبود کیفیت زندگی و کاهش رفتارهای عجیب و ناپایدار منجر شود.
هنرمندان به عنوان افراد حساس و خلاق، بیش از دیگران با احساسات عمیق و شدید روبرو میشوند. این حساسیت باعث میشود که آنها بیشتر از دیگران در معرض تجربههای احساسی سنگین مانند شکست عشقی، خیانت، یا از دست دادن اعتماد قرار گیرند. این تجربیات اغلب موجب بروز مکانیزمهای دفاعی مختلف میشود که در زندگی روزمره و آثار هنری آنها نمود پیدا میکند. یکی از این مکانیزمها، روی آوردن به شعارها و قوانین زندگی است که بدون پشتوانه علمی یا منطقی ایجاد میشوند و بر آثار هنری آنان تأثیر میگذارند.
در بسیاری از موارد، هنرمندان در مواجهه با احساسات دردناک و فشارهای روانی، به ایجاد قواعد و شعارهایی روی میآورند که به نوعی برایشان جنبهی تسلیبخش و محافظتی دارد. این شعارها و قواعد ممکن است به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در آثار هنری آنها منعکس شود. در نتیجه، هنر آنان به نوعی از واقعیت فاصله میگیرد و به ابزار بیان غیرمستقیم احساسات و افکار پیچیدهشان تبدیل میشود. چنین هنری میتواند برای مخاطب چالشبرانگیز و در عین حال جذبکننده باشد.
این مکانیزم دفاعی اگرچه به هنرمند کمک میکند تا از فشارهای روانی خود موقتاً کاسته و به نوعی احساس کنترل بر احساسات و وضعیت خود پیدا کند، اما در عین حال میتواند به محدودیت خلاقیت و ناتوانی در بیان صادقانه و مستقیم احساسات منجر شود. به عنوان مثال، هنرمندی که از طریق خلق آثاری که بر پایه شعارهای شخصیاش است، به دنبال آرامش و تسلی میگردد، ممکن است از بیان واقعی و عمق احساساتش بازماند. این وضعیت میتواند به نوعی خودسانسوری ناخودآگاه در هنر منجر شود که در نهایت خلاقیت و اصالت اثر را تحتالشعاع قرار میدهد.
از سوی دیگر، این مکانیزم دفاعی میتواند هنرمندان را به سمت خلق آثاری سوق دهد که بیشتر از آنکه بازتابدهنده واقعیت و احساسات واقعی باشند، بازتابدهنده تصورات و انتظارات نادرست و غیرواقعی باشند. این آثار ممکن است به جای اینکه به مخاطب کمک کنند تا با احساسات عمیق و واقعیتهای زندگی روبرو شود، به او تصورات و باورهای غیرواقعی و ناپایدار را منتقل کنند. در چنین شرایطی، هنر از نقش اصلی خود که ایجاد ارتباط عاطفی و فکری با مخاطب است، فاصله میگیرد.
گاهی اوقات همین مکانیزم دفاعی میتواند به هنرمند اجازه دهد تا از طریق هنر به پردازش و تحلیل احساساتش بپردازد. در چنین مواردی، هنر به ابزاری برای خودشناسی و درمان تبدیل میشود. هنرمند با خلق آثار هنری که در آنها به طور غیرمستقیم به مسائل و مشکلاتش پرداخته، به نوعی به تحلیل و بازنگری در احساسات و افکار خود میپردازد. این فرآیند میتواند به رشد و تکامل هنرمند کمک کرده و در نهایت به خلق آثاری منجر شود که نه تنها بیانگر احساسات عمیق و واقعی هستند، بلکه به مخاطب نیز اجازه میدهند تا با این احساسات ارتباط برقرار کند.
در عین حال، نباید فراموش کرد که هنرمندان به دلیل حساسیت ویژهای که نسبت به جهان پیرامون دارند، اغلب به شدت تحت تأثیر انتقادات و نظرات دیگران قرار میگیرند. این تأثیرپذیری میتواند باعث شود که هنرمندان در واکنش به انتقادات، به ایجاد مکانیزمهای دفاعی مانند روی آوردن به شعارها و قواعد شخصی روی بیاورند. در این حالت، آثار هنری ممکن است به جای اینکه بازتابدهنده دیدگاه و تجربه واقعی هنرمند باشند، به نوعی دفاع از شخصیت و هویت او تبدیل شوند. چنین آثاری ممکن است از اصالت و خلاقیت لازم برخوردار نباشند و بیشتر به تلاش هنرمند برای اثبات خود به دیگران شباهت داشته باشند.
یکی از چالشهای بزرگ هنرمندان در این زمینه، حفظ تعادل بین استفاده از هنر به عنوان ابزار بیان احساسات و جلوگیری از فروغلتیدن در مکانیزمهای دفاعی ناسالم است. هنرمندی که نتواند این تعادل را حفظ کند، ممکن است به دام خلق آثاری بیفتد که بیش از آنکه بازتابدهنده حقیقت و عمق احساسات باشند، به نوعی پناهگاه روانی و دفاعی برای او تبدیل شوند. در این حالت، هنر به جای اینکه وسیلهای برای ارتباط با مخاطب و بیان احساسات باشد، به نوعی دیوار محافظتی بین هنرمند و جهان پیرامونش تبدیل میشود.
از سوی دیگر، این مکانیزم دفاعی میتواند به شکلگیری سبکها و جریانهای هنری جدیدی منجر شود. گاهی اوقات، هنرمندان با استفاده از این مکانیزمها، سبکهای هنری جدیدی را خلق میکنند که بیانگر جهانبینی خاص و منحصر به فرد آنها است. این سبکها ممکن است به شکلگیری جریانهای هنری تازه و نوآورانه منجر شود که میتواند به تحولات قابل توجهی در دنیای هنر بیانجامد. با این حال، این سبکها و جریانها نیز باید مورد نقد و بررسی دقیق قرار گیرند تا از اصالت و اعتبار لازم برخوردار باشند و صرفاً به عنوان واکنشی به فشارهای روانی و اجتماعی نباشند.
نباید از تأثیرات مثبت این مکانیزم دفاعی بر رشد هنری و خلاقیت هنرمند غافل شد. در برخی موارد، هنرمندان با استفاده از این مکانیزمها به کشف و بیان احساساتی دست میزنند که شاید در شرایط عادی قادر به بیان آنها نبودهاند. این فرآیند میتواند به نوعی کاتارسیس (تخلیهی روانی) منجر شود که نه تنها به بهبود وضعیت روانی هنرمند کمک میکند، بلکه به خلق آثاری منجر میشود که برای مخاطب نیز تأثیرگذار و الهامبخش هستند.
باید توجه داشت که هر هنرمند به گونهای منحصر به فرد با احساسات و چالشهای روانی خود مواجه میشود. برخی از هنرمندان ممکن است از این مکانیزمهای دفاعی به شکلی سازنده و خلاقانه استفاده کنند، در حالی که دیگران ممکن است به دام آنها بیفتند و از مسیر خلاقیت و اصالت هنری خود دور شوند. مهمترین مسئله برای هر هنرمند، شناخت و آگاهی از این مکانیزمها و تلاش برای استفاده از آنها به شکلی است که به رشد و تکامل شخصی و هنریاش کمک کند.
بررسی تأثیر این مکانیزم دفاعی بر هنرمندان و آثار هنری نه تنها میتواند به درک بهتر چالشهای روانی و احساسی آنان کمک کند، بلکه میتواند به مخاطبان هنر نیز این امکان را بدهد که به شکل عمیقتری با آثار هنری ارتباط برقرار کنند و از آنها لذت ببرند. هنر به عنوان بازتابی از زندگی و تجربههای انسانی، همیشه در حال تحول و تغییر است و این مکانیزمهای دفاعی نیز به نوبهی خود نقش مهمی در شکلگیری این تحولات دارند.