وقتی به من میرسی یه رمان نوجوان به قلم ربکا استیده. در کل برای بازه سنی 10تا 15 سال میتونه خیلی جذاب باشه.
این رمان برای من وقتی که خوندمش واقعا متفاوت و دوست داشتنی بود. موضوع اصلی کتاب درباره زمان و دقیق تر بگم سفر در زمانه. نویسنده به بهترین نحو این موضوع پیچیده رو در غالب یه داستان عادی روایت میکنه. نقطه قوت این کتاب پایانش هست که به شدتتت غیر قابل پیش بینی بود و از اون دست رمان هاییه که بعد از تموم کردنش باید یه بار کتابو از اول بخونید چون تمام سوال ها و قطعه های پازل، اخر کتاب کنار هم چیده میشن.
داستان از همون اول پیچیده شروع میشه اما بعد چند صفحه داستان زندگی یه دختر(میراندا) که با مادرش زندگی میکنه رو دنبال میکنید تا اینکه اولین نامه رو پیدا میکنه...
میراندا هر چند وقت یه بار نامه های مرموز پیدا میکنه و ظاهرا نویسنده ی نامه از همه اتفاقاتی که قراره بیفته با خبره و درخواست های عجیبی هم از میراندا داره.
پشت کتاب به صورت بولد این جمله رو میبینیم: چیکار میکنی اگر کسی همه ی گذشته و آینده ات را بداند؟
"هیچ وقت پدر داشته ای؟ خواستن پدر دلیل لازم ندارد.آدم پدرش را میخواهد چون پدرش است. من این طور به قضیه نگاه نمیکنم چون هیچوقت پدری نداشته ام که حالا نخواهمش. آدم دلش برای چیزی که هیچوقت نداشته تنگ نمی شود."
"خیلی از مردم اشتباه های بزرگ میکنند اما زندان رفتن باعث می شود در اشتباهاتشان باقی بمانند و همیشه فکر کنند که اصلاح پذیر نیستند."
"چیزی که بهش زمان میگوییم مثل پریدن از روی یک دانه الماس روی دانه ای دیگر است ولی همان طور که گفتم زمان به طور واقعی وجود ندارد. یک الماس یک لحظه است و تمام الماس های روی انگشتر در یک زمان در حال وقوع هستند."
"پرسید «امروز چقدر گرم تر شده؟»
وانمود کردم حرفش را میفهمم و گفتم« درست نمیدانم، امروز کنترل نکردم»
به ساندویچ توی دستش نگاه کرد و گفت «باران کمکی نمیکند، مربوط به سقف آسمان است» "
" دوست داشتن راحت است اما فهمیدن اینکه چه وقت باید آن را با صدای بلند اعلام کنی، سخت است"
بنظرم این کتاب به اندازه ای باید دیده نشده و آندرریتده برای همین خوشحال میشم اگه کتابو خوندید توی کامنت ها بگید :)