یکی از موضوعاتی که همیشه منو به شدت به خودش جذب میکنه اینه که مغز ما با وجود همه پیچیدگی هایی که داره( پیچیده ترین چیزیه که تو دنیا وجود داره!) و تمام دستاوردهایی که برای بشر به ارمغان آورده چقدر ساده و ابتدایی اداره میشه و قوانینش چقدر بنیادین و پیش پا افتاده است. وقتی هم که مغز ما با تمام پیچیدگیش انقدر ساده باشه، بقیه ی بخش های بدن هم مسلما به همون سادگی خواهند بود
دونستن چیزهایی که اینجا قراره براتون بگم به خود من شخصا خیلی کمک کرده که بتونم به طور ارادی به بهتر شدن خودم کمک کنم
امیدوارم بتونم حتی به یک نفر هم که شده اپسیلونی سود برسونم
موضوع اینه که کل سیستم موجود زنده فقط و فقط از یک قانون دو بخشی پیروی میکنه:
"دریافت انرژی و حفظ انرژی!"
همه چیز از ابتدا حول محور همین قانون چرخیده و میچرخه
قند
میدونیم که سوخت اصلی بدن ما قند ساده است که از دسته کربوهیدرات ها تامین میشه (نان،برنج،ماکارونی،ذرت و...)
ظاهرا زمان انسان های اولیه قند حکم طلای کنونی رو داشته. بی نهایت کمیاب بوده و با ارزش در حالی که مصرفش بالا بوده!
برای همین مغز ما طوری طراحی شده که به چیزهای شیرین واکنش مثبت شدیدی میده و باعث میشه احساس لذت کنیم( هورمون دوپامین ترشح میشه) این احساس لذت همچنین باعث میشه که اشتهامون برای دریافت شیرینیِ بیشتر بالا بره و حریص تر شیم. در نتیجه یک انسان اولیه، تلاش میکرده که باز هم از اون چیز شیرینِ با ارزش بخوره و ذخیره کنه برای زمانی که شیرینی در دسترسش نیست.
اما تو دنیای کنونی ما اصلا با کمبود قند مواجه نیستیم که هیچ، خیلی هم زیادتر از حد لازم قند در دسترسمون هست! اما مغز ما تقریبا همون مغز باستانیه که به کربوهیدرات به عنوان وسیله ای برای زنده موندن نگاه میکنه
حالا این ما هستیم که باید کاملا آگاهانه وارد عمل بشیم و این موضوع رو به عرض مغز برسونیم که: عزیزم! تو این دوره زمونه دیگه لازم نیست انقدر نگران باشی!
در واقع بدن ما طوری تنظیم شده که علاوه بر این که انقدر حریصه واسه ی شیرینی، هیچ قندی رو هم دفع نمیکنه!!! سیستم ما طوری طراحی شده که وجود هر نوع قندی توی ادرار یا مدفوع نشونه ی وجود یک اختلال یا بیماریه
فکر کردن
قند توی بدن ما به عنوان سوخت مصرف میشه. به این معنی که مغز ما برای فکر کردن، یاد گرفتن، حل مسئله و... مقدار قابل توجهی قند میسوزونه
در حقیقت به همین دلیله که فکر کردن انقدر کار سختیه و معمولا دوست داریم از زیر یادگیری چیز جدید، یا حل کردن یه مسئله در بریم. مغز ما هیچ علاقه ای به فعالیت کردن نداره چون باعث میشه که انرژیش هدر بره!
اینجاست که مقوله ی "عادت کردن" مطرح میشه. خیلی خیلی مشتاقم که یه مطلب بلند بالا در مورد عادت کردن براتون بنویسم اما به حدی که در این مُقال بگنجه قناعت میکنم!
"عادت" ابزار خیلی خوبیه که مغز ما ازش استفاده میکنه تا دیگه لازم نباشه برای اتفاقاتی که به صورت مداوم میفته انرژی مصرف کنه. مثلا اگر شما عادت دارید که هر روز صبح مسواک میزنید، مغز شما برای انجام این عمل انرژی خیلی خیلی کمی مصرف میکنه و خودش رو زیاد درگیرش نمیکنه. به همین دلیله که ممکنه بعد از مدتی بدون این که توجهتون جلب بشه خودتون رو توی دستشویی مسواک به دست رو به روی آینه ببینید! اما در عوض برای این که بخواید عادت نخ کشیدن رو هم به برنامه روزانه اتون اضافه کنید، تا یه مدت باید با ریمایندر گوشی، یا یه یادداشت به خودتون یادآوری کنید که نخ بکش! و احتمال هر سری هم کمی ناله و غرغر چاشنیش میکنید! اما بعد از مدتی تبدیل به عادت میشه و دیگه سخت نیست!
فکر کردن و حل مسئله و یادگیری یک عمل جدید هم دقیقا همینطوره. اولش خیلی سخته و انرژی زیادی میبره. مثلا بار اولی که خواستید رانندگی کنید، تک تک بخش هاش براتون گنده و سنگین بود، آینه ها،کمربند، فرمون، ترمز دستی، دنده، کلاچ و گاز و ترمز! دنده یک، دنده دو... اما به سرعت تمام این بخش ها براتون به صورت یک کل بزرگ در اومد و الان بدون این که کمترین فکری بکنید، سوار میشید، ماشین رو روشن میکنید و راه میفتید.
مغز ما چیزهای روتین رو به این صورت بسته بندی میکنه تا انرژی هرچه کمتری مصرف کنه. برای انسان های اولیه، این انرژی ذخیره شده میتونست صرف ساختن یه ابزار جدید بشه، یا شاید صرفا کمک میکرد که فرد بتونه شب رو بدون غذا صبح کنه
اما الان ما استفاده ی دیگه ای از"عادت کردن" میکنیم. ما الان میتونیم کارهایی رو که روزانه باید انجام بشن رو به صورت روتین و منظم در بیاریم تا مغزمون برای چیزهای مهم تر جا داشته باشه. به عنوان مثال اگر عادت کرده باشیم که هر شب ساعت 12 بخوابیم و هر روز صبح ساعت 8 بیدار بشیم، مغز ما لازم نداره که هر روز زحمت زیادی بکشه برای تطبیق دادن خودش با ساعت.
ورزش
منظور از ورزش کردن، داشتن تحرک نسبتا شدید هست به طوری که ضربان قلب بالا بره، تنفس سخت و تند بشه و بدن شروع کنه به عرق کردن
از قرار معلوم، چیزی که در زمان انسان های اولیه باعث میشده این علایم بالا توشون بروز کنه حیوانات وحشی بودن! حالا یا آدمها داشتن از دستشون فرار میکردن که خورده نشن یا داشتن دنبالشون میدویدن که بخورنشون و اگر موفق نمیشدن ممکن بود آدمها از گشنگی تلف شن!
پس ورزش کردن در دنیای انسان های اولیه همیشه رابطه ی نزدیکی با ترس و تهدید زندگی داشته و مغز ما این موضوع رو فراموش نمیکنه!
همچنین بدیهیه که ورزش کردن به معنی سوزاندن انرژی و علی الخصوص قنده و گفتیم که بدن ما هیچ علاقه ای به از دست دادن قند نداره
اما تو دنیای کنونی، نه جونور وحشی ای وجود داره، نه لازمه شکار بریم و نه با کمبود قند مواجهیم!
پس باز هم باید به صورت آگاهانه و ارادی، با توجه به اقتضای دنیای کنونی، بدنمون رو مجبور کنیم که ورزش کنه و بدونیم که کاملا طبیعیه که دلش نمیخواد از جاش تکون بخوره و انرژی هدر بده
یه دلیل دیگه هم الان به ذهنم رسید برای این خساستی که بدن ما در برابر مصرف قند به کار میبره: میدونیم که قند اگر توی بدن زیاد بیاد به صورت چربی ذخیره میشه( اکثر ما با شکم و پهلو و ران و بازوی اضافه آشنایی داریم!) و این چربی هم خودش عایق خیلی خیلی خوبی برای سرما بوده! در نتیجه اگر مغز ما انقدر محافظت نمیکرده از چربی هاش، ممکن بوده که بر اثر سرما هم نسلش به خطر بیفته
(لازم به بیان نیست که نیاز به بقا یکی از اصلی ترین نیاز های بشره. هم بقای نسل هم بقای خود)
رابطه جنسی
هنگام برقراری رابطه جنسی هم احساس لذت فراوانی ایجاد میشه که نتیجه ترشح دوپامینه. همونطور که گفتم دوپامین باعث بیشتر شدن ولع فرد هم میشه، حالا میخواد توی غذا باشه یا رابطه جنسی
و طبیعیه که بدن ما و مغز ما بی نهایت علاقه داره به این که نسلش بقا پیدا کنه و لازمه این کار هم رابطه جنسی هرچه بیشتره
غریزه مادری( و پدری!)
واضحه که بچه هایی که تازه به دنیا میومدن، در مقابل شیر و پلنگ و کمبود غذا و سرما و... هیچ دفاعی نداشتن و تنها راه نجاتشون این بوده که بعد از به دنیا اومدنشون بدن مادرشون طوری تغییر کنه که علاقه بی نهایتی به اینا داشته باشن و حاضر باشن برای حفظشون هر کاری انجام بدن!
پس نیاز به محافظت کردن از یه بچه ی گوگولی و ملوس توی وجود اکثر خانم ها بوده که به واسطه اون میتونستن بچه دار بشن و از بچه اشون محافظت کنن
همچنین نیاز به مراقبت از خانواده( زن و بچه) هم نیاز بنیادینیه که توی آقایون وجود داشته و به تبع باعث میشده که بچه دار بشن و از بچه اشون و همسرشون محافظت کنن تا نسلشون حفظ بشه
خواب
تو مغز ما غده ای هست به نام "پینه آل". ماده ای ترشح میکنه به نام"ملاتونین" وظیفه این غده اینه که وقتی شب شد (دنیا تاریک شد) ملاتونین ترشح کنه و ملاتونین باعث میشه ما متوجه بشیم که وقت خوابه و بخوابیم. اما مثلا منی که ساعت یک و نیم نصف شب نشستم جلوی کامپیوتر و دارم به صفحه روشنش نگاه میکنم و این مطلب رو مینویسم، پینه آلم رو به اشتباه میندازم و به خاطر روشنی صفحه و چراغ بالا سرم نمیتونه تشخیص بده که شبه و ملاتونین کافی ترشح نمیکنه. البته مغز ما تو این زمینه خیلی پیشرفت کرده و خیلی خودش رو با دنیای جدید وفق داده. همچنین طرز کار ملاتونین هم به این سادگی ای که گفتم نیست و پیچیدگی ها و رمز و رازهای خودش رو داره. اما به هر حال انسان های اولیه، تنها منبع روشناییشون خورشید بوده و آتیش و بنابراین شب عموما وقت خوابشون بوده!
ممنونم که میخونید و حمایت میکنید
خوشحال میشم نظرتون رو بنویسید تا بیشتر در موردشون صحبت کنیم