راهی سفری شدیم هیجان انگیز ، سالها منتظر چنین روزی بودم
همه چیز مهیای رفتن بود ، پاسپورت ،ویزا، چمدان و همسفر همراه
لحظه سوار شدن به هواپیمابود احساس میکردم صدای قلبم رو همه میشنون ، آخه من از سفر هوایی میترسم و خب برای این سفر چاره ای نبود .
هواپیما شروع به حرکت کرد ، تمام سوره هایی رو که از بچگی حفظ کرده بودم و به ترتیب خوندم
حس خفگی همراه با هیجان و ترس اتفاق جالبیه ، پیشنهاد نمیکنم امتحانش کنید
بهر وضعی بود رسیدیم ، وارد فرودگاه مقصد شدیم
احساس میکردم باید با سرزمین عجایب روبرو شوم
روزنه های نورانی و درختان سرسبز و گلهای رنگارنگ
از این تعاریف خبری نبود
شهر سنگ فرش شده و تاریک با رطوبت بالا
اصلا شبیه تصوراتم نبود اما من از سفربه شهر رویاهایم لذت میبردم