parisa beigi
parisa beigi
خواندن ۱ دقیقه·۱۳ روز پیش

درام روزانه زندگی دیجیتالی

یک روز موبایل که حسابی از کار افتاده و خسته شده بود، به سیم شارژر گفت: "پسر، یه فکری به حالم بکن، از صبح تاحالا تو جیب و کیف و دست صاحبم بودم، یه لحظه هم نذاشت نفس بکشم!"

سیم شارژر که به زور خودش رو به پریز برق رسونده بود، غرغرکنان گفت: "تو از من خسته‌تری؟! هر وقت کارت باهام تموم می‌شه، می‌پیچی دور گردنم و پرت می‌کنی یه گوشه! سر من هم همیشه تو پریزه که از این ور به تو انرژی برسونم!"

پریز برق که از این دعوا کلافه شده بود، با اخم گفت: "من چی بگم که از صبح تا شب دستم تو دیواره! هیچ کس نمی‌پرسه تو چطوری؟ حتی اون قاب گوشی هم هر روز دست مالی می‌شه، ولی یه نگاه به من نمی‌کنه!"

قاب گوشی که خیلی راضی بود و با قیافه‌ای غرورآمیز به بقیه نگاه می‌کرد، گفت: "شما همه برای من کار می‌کنین! من هر روز به شکل‌ها و رنگ‌های جدید میام که گوشی از دستم نره. تازه صاحبش هم هر چند وقت یه بار منو عوض می‌کنه تا شیک‌تر باشه. من باکلاس‌ترین عضو این جمعم!"

اندروید که مثل همیشه داشت آپدیت می‌شد، با حالتی خسته گفت: "هر بار میام برای شماها امکانات جدید بیارم، ولی به جای تشکر، شما هی می‌نالین! بعدش هم هر کی از راه می‌رسه، می‌گه چقدر گوشیت قدیمیه، وقتشه عوضش کنی!"

موبایل در نهایت سری تکان داد و گفت: "همه‌مون از کار افتادیم، ولی صاحبمون از ما انتظاره داره مثل روز اول کار کنیم. راستی، یه پیشنهاد دارم: فردا صبح قبل از اینکه بیدار شه، همگی قایم شیم تا بفهمه زندگی بدون ما یعنی چی!"

همه با هم خندیدند و آماده شدند که به رئیس‌ بازی‌های صاحبشون یه کمی استراحت بدن!


سیم شارژرقاب گوشیزندگیموبایلداستان_کوتاه
مترجم کوچولو :) و پژوهشگر زبان شناسی و حقوق دان و مهم تر از همه «من بچه مردمم»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید