parisa beigi·۱۸ روز پیشکابوس قبض فراموش شده!یه روز صبح تو خواب ناز بودم که تلفنم زنگ خورد. چشمامو باز کردم، شماره ناشناس! گفتم لابد از اداره آمار زنگ زدن که بپرسن «شب خوب خوابیدی یا ن…
parisa beigi·۱۸ روز پیششوخی غروب !خورشید، مثل همیشه، داشت با ناز و عشوه خودش رو توی آسمون میکشید که غروب کنه و بره بخوابه. اما درست همون موقع، ابر شیطون جلوش سبز شد و گفت:…
parisa beigi·۱۹ روز پیشقتل یک فنجان چای!در کافهای شلوغ و پرماجرا، یک روز صبح، کارکنان با صحنه وحشتناکی روبرو شدند؛ یک فنجان چای شکست خورده و تکهتکه روی زمین افتاده بود. همه ظروف…
parisa beigi·۲۰ روز پیشعشق در آسماندر آسمان بیکران و پرستاره، دو شخصیت مشهور و فوقالعاده وجود داشتند: خورشید و ماه. خورشید با نور خیرهکنندهاش، زمین را در آغوش میکشید و م…
parisa beigi·۲۰ روز پیشدرخت سرنوشتدر دوردستها، در روستایی کوچک، درختی بزرگ و کهن به نام "درخت سرنوشت" وجود داشت. این درخت به خاطر اندازهی بزرگ و شگفتانگیزش شناخته شده بود…