شاید همه شهرت و آوازه و چیرهدستی ادوارد وستون را بتوان در مواجهٔ مستقیمِ دوربینش با واقعیت و شناساندن زیبایی طبیعت بدون آنکه بشری در آن دست برده باشد دانست. او برای عکسبرداری به ذهن خلاقش مجهز است، ذهنی که قادر است زیبایی ذاتی طبیعتِ اطرافش را درک کند و با نورپردازیهای بیبدیل، پیچ و خم آن شیِ زبان بسته را به زیباترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. او با جادوی نور تنها آن شی را به تندیسی ستایشبرانگیز بدل نمیکند بلکه همچون خالقی مهربان در اشیایی که از آنها عکس میگیرد روح میدمد.
وقتی این عکس فلفل را برای اولین بار به دوستی نشان دادم، پیش از آنکه بگویم چیزی که محو تماشای آن است یک فلفل است، او فکر میکرد عکسی از یک مجسمهٔ خانوادگی را دارد میبیند. بیگمان در اولین برخورد، این اندیشه به ذهن هر مخاطبی که تا به حال عکسهای وستون را ندیده باشد، خطور میکند. و تعجبی هم نیست چرا که وستون استاد اینگونه نمایشهاست.
زاویه تاباندن نور از روبهرو بوده و چنین انتخابی منجر شده که برخی قسمتها تاریکتر و برخی با شدت نور بیشتری بازنمایی شوند و آن احساس در آغوش کشیده شدن پررنگتر جلوه کند. میل دارم باور کنم آن قسمت سمت چپ که حجم بیشتری را به خود اختصاص داده و نسبت به قسمت سمت راست در معرض نور کمتری قرار گرفته پدر خانواده است. شاید به این دلیل که گویی اوست که دیگر قسمتها را به آغوش میکشد و پدر در فرهنگ ما نقش حمایتکننده و تکیهگاه را برعهده دارد. و البته همیشه دورادور و در سایه از خانوادهاش مراقبت میکند.
آن قسمت سمت راست را دوست دارم کودکی بازیگوش تصور کنم که با استفاده از نور سعی در خودنمایی و دیدهشدن دارد.
تنها قسمتی که پنداری به خاطر حجب و حیای ذاتیاش در گوشهای پنهان شده، مادر خانواده است که تنها یک قسمتی از او در گوشهٔ سمت راست تصویر نمایان است.
وستون با قرار دادن فلفل در یک پسزمینهٔ ساده و خاکستری، گرمای محبتی که در به آغوش کشیدن حس میشود را برجستهتر میسازد. او با این کار فضای سیاه و سفید عکس را آکنده از مهر و عشق پدرانه کرده است. البته به احتمال زیاد در زمانی که وستون این عکس را برداشته فیلم رنگی آنچنان فراگیر نبوده و یا شاید اصلاً در صنعت عکاسی وجود نداشته، با این حال فکر میکنم رنگی نبودن عکس خود یک عامل مثبت در بیان معنا و مفهوم عکس است. چراکه گاهی اوقات رنگ خود عامل مزاحمت است و حواس بیننده را پرت میکند. بنابراین در چنین بازنماییهایی انتخاب فیلم سیاه و سفید هوشمندانهتر خواهد بود.
عکسهای وستون نشان میدهد که او رسالت عکاسیاش را در شناساندن و به تصویر درآوردن زیباییهای طبیعت میدانسته، افراد زیادی چون انسل آدامز و ماینور وایت راه او را در پیش گرفتند. اما شیوهٔ عکاسیاش از گزند نقدها در امان نبوده، چنانکه استاد بیبدیل عکاسی مستند و خبری، هانری کارتیه برسون، او را متهم میکند که دنیا دارد از هم میپاشد آن وقت وستون از صخره عکس میگیرد.
به هر حال من فکر میکنم عکسهای ادوارد وستون برای ما لازم هستند. واجب است آنها را ببینیم و در آن تأمل کنیم به زیباییهای طبیعت ایمان بیاوریم و تحسینشان کنیم. بشر به اندازهٔ کافی زندگیاش را به خشونت و کشتار آلوده کرده است، اگر عکسهای وستون و امثال او نباشند که دیگر با چه امیدی میتوان زندگی کرد؟!