یکی از چالشهای ذهنی من زمان فشرده شدن شاتر است. همیشه دلم میخواهد بدانم قبل از فشردن شاتر چه اتفاقی در حال وقوع بوده. چه قدر عکس صحنه پردازی شده و چه قدر ناگهانی و در لحظه ثبت شده است. تو گویی عکس یک تیکه از پازل یا یک فریم از فیلمیست که نه پیش از آن را دیدهایم و نه پس از آن را و با این حال باید دربارهاش حرف بزنیم و بنویسیم و آن را بفهمیم.
نمیدانم شما چه اندازه دربارهٔ زبان بدن اطلاعات دارید، به هر حال استفاده از آن و یادگیری آن در موقعیت های بخصوصی میتواند مفید باشد. مخصوصاً زمانی که تنها با یک قطعه عکس یا بهتر بگویم یک قطعه از زمان سروکار داریم و قرار است بفهمیم در ذهن سوژه و عکاسش چه میگذشته که چنین عکسی ثبت شده است.
این مسأله زمانی اهمیت بیشتری مییابد که چهرهٔ فرد مشخص نبوده و تنها جزیی از بدنش در عکس هویدا باشد. مثل عکسی که هری کالاهان از همسرش الینور گرفته، وقتی که او روی تخت خوابیده است.
این عکس هری کالاهان مبهم، رازآلود و معماگونه است. هم فضای محو و تاریک روشن عکس، هم قاببندی کج و متمایل آن و هم جزییات اندکی که در عکس وجود دارد حس معمایی را القا میکنند.
اتاق تاریک است و پنجره های زهوار دررفتهٔ گوشهٔ سمت راست، بوی کهنگی و نموری را به مشاممان میرساند. زن برهنه بوده و فضای درونی اتاق حکایت از رنج و اندوه و ملال او دارد. اگرچه پرتو نوری از پنجرهٔ روبه رویی به پاهای ظریفش میتابد اما زور چندانی ندارد و تنها برای نمایش هستیِ او کفایت میکند. به نظر میرسد آفتاب زمستان باشد و آن زن هم زنی باشد در آستانهٔ فصلی سرد.*
کمی دورتر بشویم و بار دیگر به عکس نگاه کنیم. قاب اریب است و همراه با خودش تخت و تابلوی روی دیوار و انگار جهان اطراف زن را به سویی کشانده و دارد آن را میبلعد. حتی آن چه که درون تابلو وجود دارد هم نتوانسته در برابر این کج شدگی مقاومت کند. زن اگر چه تقریباً در مرکز کادر قرار دارد اما او هم روی تخت سر خورده است. اما پاهایش را به سمت دیگری چرخانده و بدنش را طوری شکل داده که پنداری در برابر فرو رفتن ایستادگی میکند.
شاید حالا بتوان به پاسخ معمای این عکس نزدیک شد. فضای تاریک و آشفته و پریشان اتاق و آن چه که در تابلوی بالای سرش قرار دارد نشان از طوفانی دارد که زن را در خود فرو میبلعد. آن چنان رنج باطنیاش آشکارا به تصویر کشیده شده که تمام توانش را به کار گرفته و بدنش را پیچ و تاب داده تا غرق نشود. او در تقلاست. و همین است که پاهایش، تنها عنصری که خلاف جهت کج شدگی عکس وجود دارد، را به سوی همان پرتو نور پیزوری کشانده و با تمام وجودش کوشش میکند. برای پیروز شدن، برای کامیابی در نبرد سخت زندگیاش.
*این تعبیری از فروغ فرخزاد است.