نه! نترسید! پسرک سالم است. هیچ آسیبی متوجه او نیست. شیشهٔ پنجرهٔ اتوبوس مدت زمانی پیش از ثبت عکس تیر خورده است. پسرک بازی در میآورد؟ چرا رفته آنجا؟ چرا چشمش را درست در جایی قرار داده که گلوله اصابت کرده؟ چرا با یک چشم عکاس را نگاه میکند؟ چرا نمي خواهد چشم های روشن و زیبایش در عکس کامل بیافتد؟ چهرهٔ مصمماش نشان میدهد که در پی دستانداختن نیست. در پی ژست گرفتن هم نیست که با توجه به قدیمی بودن عکس و شرایطی که وجود داشته، ژست گرفتن در آن لحظه معنایی ندارد.
پس چرا پسرک خودش را پشت شیشهٔ ضربه خوردهٔ اتوبوس پنهان کرده؟ چرا دستش را به در اتوبوس گرفته و خودش را خم کرده تا عکسی که از او برداشته میشود بینقص و کامل باشد؟
مگر میدانسته که نقطهٔ طلاییِ عکس همان جای گلوله است و در اولین برخورد توجه مخاطب به آن جلب میشود؟
به گمانم از این کار قصدی داشته. اما در ذهن او چه چیزی میتواند بگذرد؟ چرا مثل هم سن و سالِ پشت سرش که تنها سایهای از او پیداست و گویا با دیگران مشغول صحبت است، گرم نمیگیرد؟ چرا به سرخوشیهای کودکانهاش مشغول نمیشود؟
چون او کودک نیست. گواه این ادعا را نه تنها میتوان در نگاه جدیاش به عکاس یافت بلکه چین و چروکی که شکستگیهای شیشه روی صورتش ظاهر کرده او را بزرگتر از سنش نشان میدهد. او از نحوه قرار گیریاش جلوی دوربینِ عکاس آگاه است و شاید قدرتِ عکس را باور دارد و شاید این تنها حربهایست که میتواند با آن بجنگد و آخرین فرصتی که در اختیار دارد تا رنج درونیاش را بازگو کند. رنجِ جنگ. رنجِ از دست دادن دوستان و کسانش. رنجِ خرابی محلههای بازی و سرگرمیاش. رنجِ ...
او را دارند با یک اتوبوس میبرند تا از او محافظت کنند. آن هم با یک اتوبوسی که شیشهاش گلوله خورده است. طنز تلخ ماجرا همین جاست و شاید این عکس صدای اعتراض مرد کوچکیست که با نگرانی آمیخته است. این مرد کوچک خواسته با فریاد بلند از کسانی که او را نگاه میکنند بپرسد: «فکر میکنید ما سالم به مقصد می رسیم؟»
از سرنوشتنش خبری نیست. چون عکس مربوط به یک لحظه از زمان و یک نقطه از مکان در گذشته است. چون عکس تنها یک تکه از واقعیتی است که اتفاق افتاده و ماندگار شده است. اما اگر زنده مانده بود بدون شک تاکنون صدای اعتراضش را به گوش همگان میرسانید.
اگر کمی دقت کنیم گوشهٔ پایین سمت چپ عکس سایهٔ سیاهی را میبینیم که به گمان قوی سایهٔ عکاس است. اما چرا انقدر تیره و چرا به چشم نمیآید؟
روح عکاس همواره در عکسها جاریست، خواه چهرهاش پیدا باشد یا نباشد. اما اینجا عکاس با قرار دادن خود در سایه نه تنها یک ترکیببندی بینقص را پدید آورده بلکه همراه پسرک شده است. با نادیده گرفتن خودش و در سایه قرار گرفتن، به یاری سوژهاش شتافته تا صدای اعتراضِ ناشی از غم و اندوه و نگرانی پسرک رساتر شنیده شود. این مرد کوچک پا روی شانههای عکاس گذاشته تا فریاد اعتراضش گوش جنگطلبها را کر کند.