پیشنوشت: داستان فیلم در این یادداشت بازگو میشود.
فضای داخلی تنها داستان سرخوردگی یک زن نیست، آن هم زنی که سالها برای فراهم کردن محیطی آرام برای همسر و سه دخترش تلاش کرده. فضای داخلی، دنیای درونی یک زن را به ما نشان میدهد. زنی که یک صبح دل انگیز هنگام صبحانه از زبان همسر و تنها همدمش میشنود که دیگر زندگی با او کافیست و حال باید فکر جدایی باشند.
باورش سخت است. کجای زندگی را اشتباه کرده بود که اکنون همسرش چنین درخواستی از او دارد؟ او باور نمیکند. منتظر مراسم آشتی کنانِ همسرش میماند. تظاهر میکند که قوی شده، مشغول شده، تغییر کرده، اما تمام فکر و ذکرش چیز دیگریست. جای دیگریست.
نگاهش غمگین است. نگاهش نگاه زنیست که منتظر است تا غول تنهایی از زندگیاش رخت ببندد. تا متوجه شود همه اینها یک شوخی بوده و به چشم برهم زدنی تمام میشود.
دخترش آنکه از همه بیشتر مورد علاقه مادر است، به او دلداری میدهد و میخواهد او را از واقعیت دور کند. همان چیزهایی را بگوید که خوشایند اوست. اما دخترش هم در زندگیاش درمانده. مدام سیگار میکشد. و میخواهد به همه بگوید که همه چیز درست میشود. باوری که خودش به آن اعتقادی ندارد. ظاهرش نشان نمیدهد که در کشمکشی درونی با خودش جدل میکند.
دختر دیگرش همان که همیشه مورد احترام پدر بوده، سعی میکند او را با واقعیت روبهرو کند. او خودش را هم با واقعیت روبهرو میکند. و واقعیتِ او چیزی جز سردرگمی نیست. خودش را نمیشناسد. مدام از شغلی به شغل دیگر میرود. میخواهد عکاسی کند و احساسش را بیان کند اما نمیداند چطور و چگونه باید این کار را بکند.
دختر سوم از همه به نظر میرسد وضع بهتری داشته باشد. بازیگر است اما بازیگری برای او نقابیست برای دیده شدن.
حالا میفهمیم که فضای داخلی داستان زندگی زنانی درخودمانده است. وودی آلن ما را به دنیای درونی آنها دعوت میکند. میخواهد که نگاهشان کنیم. میخواهد زنی را ببینیم که یک شب تصمیم میگیرد ردای بلند مشکی اش را بپوشد، شیر گاز را باز بگذارد، درز پنجرهها را با چسب مشکی بپوشاند و بعد در فضای خالی اتاق بایستد، به کاناپهای نگاه کند که شاید روزی روزگاری با همسرش آنجا عشقبازی میکرده و حال باید بستر مرگش باشد.
فضای داخلی داستان غمگینیست از زندگی زنهایی که پر از خالیاند.