کودکان در ساحلی نشسته و موهای خیسشان نشان میدهد تازه از آبتنی بازگشتهاند. ساحل خلوت است و انگار بادی سرد میوزد که آنها بیتوجه به عکاس دستشان را ها میکنند. دو کودک کم سنتر از پسر بزرگتر تقلید میکنند و یکی از آنها نگاه شیطنتآمیزی دارد که لبخند را به چهرهٔ ما میآورد. اما این لبخند دیری نمیپاید که از صورتمان محو میشود. وقتی که نگاهمان بعد از ورانداز کردنِ عکس به چهرهٔ دختر جوان میافتد که در مرکز عکس و در پشت پسرها پنهان شده است. چهرهای که مالامال از ترس و بهتزدگیست و نگاهمان را در همان نقطه ثابت میکند.
دخترک از چه میترسد؟ از نور فلاش دوربین یا از زوم عکاس روی او یا اصلاً از ما آدمهایی که قرار است عکسش را ببینیم؟
طوری نگاه میکند که انگار با عکاس و با دنیای مخاطبانِ عکاس بیگانه است. انگار چیز عجیبی دیده. هیچ کدام از پسرها به دوربین نگاه نمیکنند اما دخترک به ما خیره شده.
دریا طوفانیست و احتمالاً به همین دلیل ساحل خلوت است. باد موهای دختر را روی صورتش پریشان کرده. اما اگر تندباد است و هوا نامناسب پس بچهها اینجا چه کار میکنند؟
پاسخ را میتوان در عنوان مجموعه عکسی جست و جو کرد که استیفن شامس (Stephen Shames) گرفته و من این عکس را از بین آنها انتخاب کردم. کودکان خیابانی. بله. این بچهها کودکان خیابانیاند. و به همین دلیل از هفت دولت آزاد و حالا به جای آنکه در خانه و کاشانه و کنار شومینه باشند یا در کلاس درس یا ... آمدند تا آبتنی کنند. آن هم وقتی از روز که کسی نباشد. شاید به این دلیل که برچسب خیابانی بودن بین ما و آنها فاصله انداخته و همین شده که آنها ساحل خلوت را ترجیح بدهند.
استیفن شامس در توضیح مجموعه عکسش مینویسد: «بیش از ۱۵۰ میلیون کودک خیابانی در نقاط مختلف جهان زندگی میکنند. کودکانی که روزانه به آنها ظلم میشود و از درس خواندن محروماند. کودکانی مورد ضرب و شتم قرار میگیرند و غذا و پوشاک مناسب ندارند. کودکانی که به عنوان پادو یا کارگر مشغول کار هستند.»
حال شاید بتوان اجزای عکس را بهگونهای دیگر تفسیر کرد. شاید بتوان گفت تندبادِ حوادث زندگیِ دختر جوان است که موهایش را این چنین روی صورتش وحشیانه پراکنده ساخته نه هوای سرد ساحل. فاصلهای که میان ما و او افتاده آنقدر زیاد است که او در مقابل عکاسی که از او عکس میگیرد و نور فلاشاش را روی او انداخته تا جزییات چهرهاش واضح باشد، خشکش میزند و میترسد.
شاید بتوان گفت چیزی بیرون از قاب نیست که باعث شده پسر بزرگتر به آن جشم بدوزد، او در اندیشهٔ چند لحظهٔ بعد است. در اندیشهٔ آیندهای نه به اندازه چند سال بلکه به اندازهٔ چند لحظه.
و شاید حال بتوان معنای اندوه عمیقی که در چشمان پسر کوچکتر سمت چپ و در ابروهای گرهخوردهاش نمایان است را دریافت.
اما هرچه قدر هم که حواسمان را به قسمتهای دیگر عکس پرت کنیم نمیتوانیم از فکر دختر جوان بیرون بیاییم و از نگاهش که انگار بی صدا فریاد میزند و لرزه بر انداممان میاندازد. صدایی که میگوید: اینجا دیگر چه دنیاییست؟!
عکسهای دیگر اسیفن شامس را در اینجا ببینید.