نمیدانستم تمرکزم را روی کدام موضوع بگذارم که غصهاش را بخورم. آن جوش بزرگ و دردناکِ روی چانهام، یا اینکه پس از چندین سال شب و روز جانکندن هنوز هیچ پس اندازی نداشتم و تنهای چیزهایی که میتوانستم برای خودم بخرم چند جلد کتاب و بستنی بود. حالا باز هم آن خدایی را که آنها میپرستند و میگویند این آن نیست شکر. اجاره نمیدهم و حداقل کتابم را خودم میخرم که از سرپرستی که او را از اول پدر صدا میزدم نگوید که انقدر کتاب میخری که چی فقط پول را حیف میکنی. حالا از باقی مشکلات که بگذریم آن دو مشکل اول به نظر من خیلی جای غصه خوردن دارند. آن موضوع مالی و پس انداز را میگوییم هیچی. این جوش را چه کنم؟ این جوش بزرگ و قرمز، از آن بد دستهایی که نمیشود آن را ترکاند. نزدیکترین بادی که کنارش میزد انگار میخواهد انتقام جوشهای قبلی را بگیرد،چنان میزند به اعصابم که میخواهم راست راست کفن را بپوشم و بروم داخل قبر. این جوشِ کریه و بدمنظر که از دور شبیه آن است که بچهای قرار است از آن نقطهی صورتم متولد شود،حاصل دو الی سه نانی است. از این شکلاتها که شیرین عسل میزند و فندق و بادام و بادام زمینی کلی چیزهای دیگر تویش پیدا میشود. این یک شورشِ شکلاتی بود. فکر کن عمری شکلات را دوست داشته باشی و در یک روز گرم تابستان با لذت بردن از یکی از آنها، بدنت تصمیم بگیرد حالت را جا بیاورد. نامرد. از وقتی حضور منحوس این جوش را حس کردم سعی کردم تا نابودش کنم. گفتم که قابل ترکاندن نبود. رویش را با موارد آرایشی پوشاندم. مثل این میمانست که رفتهام پیش جراح پلاستیک و به او گفتهام که برایم یک تپهی کوچک، دقیقاً روی چانهام نصب کند. این راه را بیخیال شدم و رفتم سراغ راههای دیگر. کلیندامایسن زدم. از این محلولهای جوش بر. به جای اینکه جوش را ببرد بزرگترش کرد. چون این محلولِ از همه جا بیخبر یک جورهایی جوش را از بین نمیبرد بلکه چرخهی زندگیاش را کوتاه میکند. برای همین جوشهای مخفیِ دیگرم هم اعتماد به نفس پیدا کردهبودند و جوانه زده بودند. راه حل دیگرم این بود که صبر کنم خودش رفع زحمت کند. این طبیعیترین حالت بود اما مگر چقدر میشود یک جوش به اندازهی یک نخود را نادیده گرفت. اگر به اندازهی یک دانه کنجد بود باز یک چیزی.
دیگر نمیدانم چه کنم. چند روز خودم را ایزوله میکنم تا کسی مجبور نباشد به آن تیکهی مغرور و خودنمای چربی نگاه کند. آیینهها را میشکنم تا شاید طلسمِ این جوش هم بشکند. حالا شاید یکمِدیگر هم برای این جوش غصه بخورم و بعد بروم سراغِ غصه خوردن برای چیزهای دیگر. مثلا همان بحثِ پسانداز، یا مثلا دنداندردم که نادیدهاش میگیرم،یا اگر بخواهم خیلی خیلی غصه بخورم، مینشینم در مورد این غصه میخورم که چرا نمیتوانم یک خطِ چشمِ صاف بکشم.