شعر وزبان شعری چیست؟
مریم گمار؛
(شعر کلامی است بدور از واقعیت
زبانی است غیر عادی و فرا معیار)
به قول؛ رولان بارت "
درشعر متن مهم نیست ،موضوع مهم نیست
چرا که در طی سالیان هردو تکرار می شوند
حتی نویسنده هم اهمیت انچنان ندارد
(آنچه به شعر شعریت می بخشد زبان اوست)
حالا زبان چیست؟
مریم گمار؛
ما دو نوع زبان برای نوشتن داریم
۱_گفتار (پارول ) عادی وروزمره
۲_زبان( لانگ ) غیر واقعی و فرامعیار
۱_استفاده از زبان عادی و روزمره در شعر؛ باید بگویم از نظر من شعریت خاصی ندارد شاید بتوان گفت یک لذت آنی واحساسی است این همان است که سوسور آن را با نام گفتار یا پارول نام می برد در واقع از آغاز زندگی با آن صحبت میکنیم پس نمیتوان تمام آدمهارا چون با زبان روزمره گفتار می کنند شاعر دانست
۲_زبان فرا معیار و غیر واقعی؛
در اصل مهمترین بخش شعر زبان می باشد
که در بالا اشاره کردم به قول رولان بارت ،
حتی سوسور مهمترین بخش شعر که به شعر شعریت می بخشد همین زبان است
اگر توانستی کلمات را به گونه ای در ذهن بپروانی و به پرواز درآوری آنگونه که در واقعیت نیست و بر زبان جاری کنی آن وقت می شود گفت به شعریت دست پیدا کرده ای (یعنی زبانی متفاوت از زبان عادی تو)
درواقع در شعر اگر نشانه ها ،نماد ها همنشینی و جانشینی انجام نشود تفاوتی با نثر نخواهد داشت از این جهت باید گفت دوسوسور پا در حیطه ای گذاشت که اگر نبود خیلی ها متوجه زبان شعری نمیشدندو همچنان بر عقاید پوسیده خود اصرار میکردند
از نظر من مهم نیست شعر امروزی در چه ظرف و قالبی باشد مهم زبانی است که استفاده شده میخواهد غزل باشد یا سپید .
اگر در زبان آن برجسته سازی، آشنازدایی موج نزد تو به شعر نرسیده ای.
ما در زبان و شعر امروزی نباید به زبان شاعران گذشته تکیه کنیم چرا که شاعرخوب و آگاه از زبان حال وامروز روزگارش استفاده میکند
برای مثال؛ زبان حافظ برای قرن هشتم بی شک از بهترین زبانها بود و کاملا دارای ایهام و استعاره. اما آیا درست است هنوز در همان زبان باقی بمانی ؟خیر
یک شاعر می تواند از کلمات بسیار استفاده کند (گفتار =پارول)
همراه با تخیل و احساس ومنطق به امضای شخصی خود دست پیدا کند.
تنها شرط اینست که زبان شعر را خوب بشناسد ، حالا این یعنی چی ؟
یعنی هرکلامی ونثری را شعر نپنداری
زبان شعر زبانی غیرواقعیست
وگرنه واقعیت ها در نثر و گفتار معمولی هم موج می زند. زبان شعر زبانی است که نثر را کنار زده وکم کم به یک امضای خاص برسد
مطمینا زبان از دل گفتار پدید می آید اما شعر ؛ ترکیبات و نشانه های خاصی است که در بطن گفتار وجود دارد فقط باید با آشنازدایی و برجسته سازی کشف شود.
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی می گوید؛
"شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین.
اما باز کافی نیست
و "رضا براهنی" در کتاب "طلا در مس"
می نویسد:"تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکل ترین کارها در این زمینه است، شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیرترین چیزی است که وجود دارد."
ومن با نظر رضا براهنی کاملا موافقم
چرا که شعر مانند روخانه ای پویا و در گذرست وممکن است باز دانشمندانی بزرگی نظیر؛
"دو سوسور و رولان بارت "دیگری در تاریخ جهان متولد شوند وحتی عقاید اکنون ساختار شعری و زبان را به چالش بکشند
چرا که شعر در گرو پویایست
وذات شعر زیبایی واندیشیدن است همیشه بهترین عواطف، اندیشه ها و تخیل را به معرض نمایش می گذارد
زبان در شعر آنقدر مهم بوده وهست
که تمام فیلسوفان و ادیبان و نشانه شناسان بزرگ جهان از آن نام برده اند
آری ،"اصول اولیه شعر زباشناسی است.
هیدگر هستی شناس(فیلسوف پدیدار شناسی) می گوید ؛ما در زبان زندگی می کنیم وهستی ما همان زبان است
گادامر فیلسوف زبان شناس می گوید؛
هستی که به فهم در می آید زبان است
حتی در بحث هرمونتیک می گوید: (هرمونتیک
مواجهه یی است با هستی از طریق زبان)
آری، بحث زبان در شعر ونقد ادبی تا این حد مهم و جایگاهش ویژه است.
ما باید یادبگیریم در زبان شعر، نثر و حشو جایی ندارد
چرا که زبان شعر زبان توضیحات نیست
زبان برجسته سازی و آشنازدایی است
در "برجسته سازی وآشنازدایی" عواملی؛ چون
"همنشینی و جانشینی" در شعر نقش بسیار مهمی ایفا می کند
اکنون برای توضیح بیشتر زبان شعری چندسطر شعر از سمیه امینی راد را میخوانیم:
حالا بیا و خورشیدهایت را بشکاف
در جنبشی که در هوا تار می تند اضطراب
که بوته ای زیباتر از تو برویانم
#سمیه_امینی_راد
در سطر اول شاعر می گوید( خورشیدهایت را بشکاف)
در سیستم جانشینی خورشید بکار برده
حالا چرا خورشید و فعل شکافتن
شاعر مخاطبش را انقدر خاص می داند که چندین خورشید را در او می بیند در حالی که خورشید فقط یکیست و اسم خاص حساب میشه بنابراین مخاطب ادم خاصی است که
خورشید را جانشینش کرده
استعاره ایست از ادمی روشن ونورانی
با ضمیری زیبا که با شکافتن خورشید آشنازدایی به خوبی انجام شده
چرا که شکافتن خورشید امری فراواقعی است
و با دیدن سطر دوم متوجه میشوم چرا شاعر بدنبال شکافتن خورشید بوده؟
زیرا که هوا و اطراف شاعر پراز اضطراب و غم شده
پس با برجسته سازی واستعاره در سطر اول از مخاطب خواسته
نور را جانشین این فضای پر اضطراب کند
در واقع به هوا آرایه تشخیص داده و از پس استعاره و برجسته سازی وآشنازدایی شعرش به خوبی بر آمده.
(هوایی که تار می تند از اضطراب) کاری فرا واقعیت که هرگز در زبان و زندگی عادی اتفاق نمی افتد اضطراب را با آرایه تشخیص جان داده نه تنها عادی نیست بلکه فرا واقعیست و تخیل وآشنازدایی درسطر دوم ساختمان شعرو محکم کرده و شعریت را به اوج می رساند
فراموش نکنید تخیل پردازی نقش مهمی در شعر دارد
ولی نشانه ها و رمز ها که در شعر همان رابطی است که با آن
اجزای ساختمان شعررا می سازد و باعث ساختن معنای دیگری میشود از بطن شعر.
مانند خورشید، اضطراب ، تار، هوا ....وغیره.
اما مهمترین بخش شعر همان زبان (فرا واقع)یا همان زبان ادبی است ؛
که در همین چند سطر شعر بالا فرق بین زبان عادی و زبان فرا واقع را می توان متوجه شد
بااحترام ???
نویسنده؛ مریم گمار