Master of fear
Master of fear
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

کلبه ی تاریکی ( پارت ۱ )

666
666

هیچ وقت اون ماموریتم رو یادم نمیره که ...................

من یکی از نیرو های ویژه ی پلیسم ! و طبق معمول به من یک ماموریت دادند اما این ماموریت به بقیه ی ماموریت ها فرق داشت راستش من و فرستاده بودن که بمیرم!

هیچ کس رو همراهم نمیخواستن بفرستن .

در واقع به من ماموریت دادند که یک سری آدم که به احتمال بیشتر شیطان پرستند دارن کار خلاف انجام میدهند مثل آدم ربایی و آدم کشی و منو فرستاده بودن که اونا رو از توی یک کلبه ای که به کلبه تاریکی معروف بود دستگیر کنم

اخه چرا من ! من از بچگی از جا های ترسناک بدم میومد . کلی به رئیسم اصرار کردم که قبول کرد و دو نفر رو گذاشت با من بیان.

باید حسابی مسلح میرفتیم پس همی چیز رو برداشتم که یک وقت صدمه نبینم !

همیچیز مثل چند مدل تفنگ ، یک عالمه خشاب و مخفی کردن چاقو در کفشم و ...

انقدری وسیله برداشته بودم که اگه من را ۱ ماه زندانی بکنند ، زنده بمانم .

دو روز رو خوابیدیم که حسابی آماده باشیم !

روز بعد بیدار شدیم و صبح زود حرکت کردیم ، تقریبا ساعت ۸ صبح حرکت کردیم.

راه خیلی طولانی بود و هر ۲ ساعت یکبار جا ها رو عوض میکردیم تا خسته نشیم . که تاریک شد و ما هم بغل زدیم و خوابیدیم که همون شب اول من کابوس دیدم .

یک کابوس دیدم رئیسم صورتش خونیه و حالش بده و از دندوناش خون میچکه و اون دو نفر که با من فرستاده مردن که یک دفعه یکی شروع کرد به کوبیدن شیشه ماشین و از صدای کوبیدن شیشه از خواب پریدم و دیدم که صبح شده که دیدم.....................................................................




این داستان ادامه دارد ................................................................


کلبه ی ترسناکترسناکداستانداستان مرموزمرموز
😈👻کانال من پر از داستان ترسناک و مرموزه 👻😈 👍اگه داستان ترسناک دوست داری به کانال من یک سر بزن 👍 👻😱این کانال نمیزاره شب خوابت ببره😱👻
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید